مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب طنز قم به دهلی نو
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
طنز قم به دهلی نو

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

از قم به دهلی‌نو - 1

یکی از دوستان توصیه کرد با دختر هندی ازدواج کن. کم‌توقع، بساز، مطیع و بی‌زبان‌اند. خودش هم پیش‌قدم شد و خانواده‌ای را معرفی کرد. گفتم: «فرهنگ‌شون مثل خودمون باشه‌ها. حوصله بت‌پرست ندارم.» گفت: «خیالت راحت باشه. بیست ساله قمند.» رفتیم. خانه‌شان در یکی از محلات پایین شهر قم بود. سه طبقه و بزرگ. از روی غریب‌نوازی، شیرینی خامه‌ای گرفتیم. زنگ در را زدیم. صدایی بم آمد. پرسید: «کی هستید؟» گفتم: «خواستگار هستیم. هماهنگ کرده بودیم.» از همان پشت آیفون گفت: «به‌به آقا داماد. ماشاء الله چه صدایی دارید! ما نوکر شما هستیم. خدا حفظ‌تون کنه. به حق پنج تن ان شاء الله خدا نگه‌دار انقلاب اسلامی باشه. ان شاءالله خدا مردم کشمیر رو یاری کنه که بتونن با الهام از اندیشه امام خمینی رحمة الله علیه، علیه ظلم و استکبار اسرائیلی انقلاب کنن. ان شاء الله رژیم اسرائیل هم ...» گفتم: «حاج آقا اگه موافقید باز کنید، بقیه نفرین‌ها رو به اتفاق انجام بدیم.» گفت: «بله بله ببخشید. ما هندی‌ها وقتی چونه‌مون گرم بشه دیگه نمیشه متوقف‌مون کرد» در را زد و وارد شدیم. دقیقا روبروی در، عکس بزرگی از گاندی زده بودند و در کنارش تصاویری از امام و رهبری و سید حسن نصرالله و شیخ زکزاکی و حاج قاسم سلیمانی. انگار وارد نمایشگاه مقاومت شده باشی. چند ثانیه گذشت تا مردی سیاه‌رو با دشداشه‌ای سفید از راه برسد. در نگاه اول، آبگرم‌کن به نظر می‌رسید. بلند، سلام کرد. انگار می‌خواست صدایش را به خستگان کشمیر و مظلومان دهلی هم برساند! از پله‌ها پایین آمد، در آغوشم گرفت و گفت: «خوش آمدی داماد عزیزم. ایشالا دخترم لیاقتت رو داشته باشه» ناخودآگاه گفتم: «ممنون پدر جان. حتما داره» شنیده بودم اهالی شبه قاره نگاه پایین به بالا به ایرانی‌ها دارند ولی اینها دیگر از ته چاه به بالای قله نگاه می‌کردند. یاد پیامبر افتادم که برای ازدواج، سران قبایل مختلف عرب، دختران‌شان را پیش‌کش می‌کردند. دستم را گرفت و با خودش از پله‌ها بالا برد. مادرم را هم تعارف کرد که بالا بیاید. همسرش هم تا دم در و بالای پله‌ها آمد. یک ساری قرمز پوشیده و روسری اناری به سر کرده بود. با همان لهجه شبه قاره‌ای تعارف کرد و دست مادرم را گرفت. من دست به دست پدر داده بودم و مادرم هم دست به دست همسرش. سلمان خان هم چنین سکانسی در بالیوود بازی نکرده است. وارد خانه شدیم. کف خانه موکت پهن بود. کُلا! یک دست مبل خسته داشتند که بعد از استقلال پاکستان خریده بودند. رنگش کرمی بود. البته فابریک، سفید بود ولی در اثر استفاده طولانی و احتمالا عدم رعایت بهداشت، کرمی شده بود. ادامه دارد ...

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما