ما قرار نیست که به جایی برسیم، چرا که همه آنچه که میخواهیم، و در آرزوی آن هستیم، داریم و آن خداست که او را داریم و در محضر اوییم، پس هر هدفی که برای خود، برگزینیم و در تلاش برای رسیدن به آن باشیم، یک نوع لغو است و خود را به گمراهی رساندن است.
ما به هدف خویش رسیده ایم، پیش از آنکه حتی هستی بیابیم.
ما تنها وظیفه داریم و وظیفهمان هم معین و مشخص و بیان شده است و همانا آن عبودیت و بندگی خداست.
حال وقتی به خود رجوع میکنیم، و خویش را دارای اختیار و حق انتخاب و قدرت بر ترک یا انجام وظیفه میبینیم، و از آن سو در این دار دنیا گیر افتاده ایم که از هرسو ما را دچار تزلزل در انجام وظیفه میکنند، و دچار یک نوع بی ثباتی در انجام وظیفه هستیم، بنابراین ناخودآگاه میل داریم به نقطه ای برسیم که در انجام وظیفه دارای ثبات شویم و همین نقطه ثبات، به عنوان «کمال» معرفی میشود و رسیدن به کمال، یا در حقیقت «نقطه ثبات انجام وظیفه»، یک هدف برای ما میشود. و این هدف، هدفی در عرض و مقابل خدا نیست، بلکه هدفی است که عقل و وجدان به آن گواهی میدهند و هدفی است برای وظیفه، و هدف مستقلی محسوب نمیشود.
و ما میتوانیم در همین منزل دنیا، به این هدف برسیم و اگر تلاشمان ناکافی باشد، شاید در منزل بهشت، با لطف خدا به این هدف میرسیم و اگر تلاشی نداشته باشیم، در منزل جهنم، با مکافات سستی و تنبلی خویش روبرو خواهیم بود.