عسلیه عاشقانه
دیشب چند تا از فامیلای حسین از شهرستان اومده بودند و شب هم خونه ی ما موندند.
برای صبدیشب چند تا از فامیلای حسین از شهرستان اومده بودند وشب هم خونه ی ما موندند.
برای صبحانه تصمیم گرفتم تخم مرغ درست کنم.
هفت هشت تا تهم مرغ عسلی درست کردم. حسین عاشق تخم مرغ عسلیه.
تخم مرغا رو بردم سر سفره و تا چشم حسین به تخم مرغای عسلی خورد شروع کرد به تعریف کردن از من و از اینکه حواسم هست که چی دوست داره کلی ازم تشکر کرد.
حالا منو میگی داشتم ذوق مرگ میشدم و قند داست کیلو کیلو تو دلم آب میشد البته جلوی فامیلای حسین خجالت کشیدم ویه ضربه بهش زدم که بس کنه، البته تو دلم دوست داشتم تا ابد ازم تعریف کنه.
حانه تصمیم گرفتم تخم مرغ درست کنم.
هفت هشت تا تهم مرغ عسلی درست کردم. حسین عاشق تخم مرغ عسلیه.
تخم مرغا رو بردم سر سفره و تا چشم حسین به تخم مرغای عسلی خورد شروع کرد به تعریف کردن از من و از اینکه حواسم هست که چی دوست داره کلی ازم تشکر کرد.
حالا منو میگی داشتم ذوق مرگ میشدم و قند داست کیلو کیلو تو دلم آب میشد البته جلوی فامیلای حسین خجالت کشیدم ویه ضربه بهش زدم که بس کنه، البته تو دلم دوست داشتم تا ابد ازم تعریف کنه.