حالا ببین بعد از اینکه دیدن نمیتونن به زور ایران رو بدست بیارن و به استعمار بکشند، بعد اومدن جنگ رو بر ایران تحمیل کردن اما باز دیدن نخیر زور کارساز نیست پس رفتن سراغ نقشه دومشون و آرام آرام قورباغه پزی شروع شد.
اینجا دیگه اتاق فکر نشست و نقشه کشید که چیکار کنه تا ایران رو بالاخره به استعمار بکشه. پس قسمت دوم استراتژی قورباغه پخته رو اجرا کردن؛ جنگ نرم شکل گرفت و اینجوری شد که الان پوشش اصیل زن ایرانی رو تبدیل به پوششهای نامتعارف کردن
شیوههای زیادی برای جلوگیری از پیشرفت ایران بکار بردن تا ایران رو از رسیدن به یک تمدن پیشرفته بازدارن و ایران رو به استعمار بکشند
یه کار دیگهای که کردن همین تخریب اعتماد به نفس و باور ما بود که خرابش کردن. متاسفانه موفق هم شدن همینکه تا یه جنس ایرانی میبینیم میگیم نه خارجیش رو بده، اما در عوض ما ایرانیها فقط یه چیز رو مد نظر قرار بدیم پیشرفت رو با سرعتی باور نکردنی بدست میاریم.
مسعود: فقط یکی چی هست
-آره یک راه، این یک راه، کلید پیروزی هست. بعد با همین راه بقیه مسیر رو به راحتی طی میکنیم. اون یک راه هم اینه که باور کنیم ما ایرانیا میتونیم این باور خیلی مهمه تا زمانی که فرد فکر میکنه نمیتونه و خودش رو باور نداشته باشه بیتحرک و بی هدف باقی میمونه.
مسعود: واقعا درسته اگر به عقب برنگردیم و خودمون و کالای ایرانی رو باور داشته باشیم پیشرفت ما حتمی است بدون شک.
-دقیقا خب پس حالا عقبگرد رو دوست داری یا نه
مسعود: اصلا به هیچ وجه خوشم نمیاد. چیه این عقبگرد و برگشت به ایران باستان.
-کارات تموم شد بریم دیگه؟
مسعود: آره بریم.
نفس عمیقی کشیدم و بلند شدم و از درخت یک دانه سیب چیدم و بو کردم. مسعود لیوانها و فلاکس چای را برداشت، من هم زیلو را برداشتم و داخل ماشین گذاشتیم و به سمت درب خروجی حرکت کردیم.