همه شب را نخوابیدم. داشتم از غصه دق می کردم. کمتر کسی بود که از این اتفاق بی اطلاع باشد. فضای مجازی پر بود از تصاویر دلخراش و اخبار مختلف حادثه. کم ندیده بودم تصاویر تصادف و کشتار و درگیری و جنگ و سر و دست و پای قطع شده ولی دیدن هیچ کدام تا این حد دلخراش به نظر نمی رسید.
ملیکا فقط 5 سال داشت. تا حالا دختر بچه 5 ساله دیده ای؟ شکنجه با ذغال و کتک و... شایسته کدام کودک 5 ساله آن هم دختر بچه است؟ در کدام دین و آیین چنین مجوزی وجود دارد؟
کاری به اینکه پدر ملیکا چرا معتاد بود ندارم. کاری به اینکه چرا همسایه ها اسم خودشان را مسلمان می گذارند و چشمشان را روی حقایق بستند ندارم، کاری به اینکه مرد در مقابل بدهکاری پول کثیف، بچه
گروگان نمی گیرد ندارم، کاری به اینکه چرا باید در جامعه شیعه این اتفاقات بیفتد ندارم، کاری به اینکه مولای ما علی علیه السلام فرمود: «اگر خلخال از پای زن یهودی باز کنند جا دارد مرد مسلمان بمیرد»
ندارم، کاری به قانون و جزای قاتل و... ندارم، همه شب با تکرار این سوال خود آزاری کردم و کم مانده بود دق کنم: « تا حالا کسی دیده اعتیاد مشکلی را حل کند؟ تجربه کردن تجربه عاقلانه است؟»
قربانی اعتیاد اول عقل است و بعد هویت و ابرو و خانواده و ملیکاها. دشمن شادی ها و سرمایه کشور به یغما دادن طلبت». مرد باش و به هیچ اعتیاد آوری آلوده نشو که درمانش کار ساده ای نیست و درمان نشدن انتهایش ناپیداست! تو چه می دانی شاید قاتل ملیکا شدی، حالا یا در نقش پدرش یا طلبکار پدرش.
خدایا حق با تو بود، دلی را که پر از عشق تو نبود، بیگانه خرید. صاحب قلب شیطان خریده که مرد نمی شود!