مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب عمل خیر در حق دیگران
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
عمل خیر در حق دیگران

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 20 آذر 02

پیش از این جناب بعدی شیرازی پسرعموی سعدی شیرازی را به شما معرفی کردیم و گفتیم ایشان در رقابت با گلستان سعدی، کتابی می‌نویسد و اسمش را می‌گذارد «باغچه» حکایتی از باغچه سعدی را بخوانید:

منت خداوند را عز و جل که توفیقم داد لحظاتی چند بر خوان پربرکت خوانندگان بنشینم و به نعمت‌اندر غرقه شوم. 
و اما بعد: در باب عمل خیر در حق دیگران به خاطره‌ای از سفر حجازم اشاره همی کنم. شبی در صحرای حجاز که راه دراز است و جاده باز و بینی خلائق از رایحه گند اندر اشمئزار، میهمان خوان درویشان همی شدم. نان جو بود و نمک. چون شدت فقرشان بدیدم اشک از دیده فشاندم و نَفَسِ نَفس طماع فرونشاندم و دست بر همیان کرده و پنیرخامه‌ای پرچرب را که از بازار دمشق ستانده بودم بر سفره همی گذاشتم. چشمان درویشان در لحظه‌ای اندر، غرق در شادی و سرور شد و قلب من غرقه اندر نور. یکی‌شان تکه‌ای نان از سفره‌اش همی برداشت و نیمی از پنیر پرچرب را به اعماق روده صغیره فرستاد. گویی درویش از معده بی‌بهره بود و خیال خاطرش از نفخ و تبعاتش آسوده. دیگر درویشان خشمگین شدند و بر سرش فریاد برآوردند که «ای دَله مگر نمی‌بینی ضعف و جوع‌مان را؟» درویش، مر لقمه پرچرب را که هضم کرد دهان از آثار پنیریه همی پاک کرد و بدان‌ها گفت: «خاموش ای ابلهان کاین پنیر پرچرب است و سکته قلبیه تنها ثمره اکل آن.» درویشان رشته امید از شکم‌بارگی آن شبه درویش بریدند و دست توسل به دامن من رسانیدند که «ای سعدی! دیگر برای ما چه داری؟» اجابت کردم: «برای‌تان شراب گوارا و بارد آورده‌ام. به بدن بزنید و طناب ریاضت‌ بِدَرید.» درویشان که چشم در حدقه‌شان چون گردوی بر گردکان گرد شده بود گفتند: «شیخ اجل! ما تو را سالم و زکی می‌پنداشتیم نه عاصی و اهل آبکی!» کار که بدین جا رسید به فطانت دریافتم دراویش نادان مراد حقیقیه مرا درنیافته و چرت به هم بافته‌اند. اجابت کردم: «مقصود از شراب، نوشیدنی لطیف است نه زهر ماری کثیف!» دروایش از تعجیل در قضاوت همی شرمنده شده و چندی سرها به گریبان فروبردند.
لختی بعد، یکی‌شان سربرآورد و گفت: «ای شیخ پس جرعه‌ای به کام اندر خشک ما بریز که خشکی صحرا بدجور مزاج‌مان به گرداب یبوست فروبرده و عطش راه، حرارت جسم را به حد اعلی رسانده بلکه برودت شرابت گرمای تن بزداید و هوش از معده چروکیده برباید.» اجابت کردم: «به دیده منت. حال کدام یک می‌خواهید؟ دوغش را دهم، شیرش را دهم یا شربتش را؟» دراویش از شدت تعجب عن قریب قالب تهی می‌کردند که از درون همیانم سه بطری درآوردم و بدان‌ها دادم. تعجب‌شان از تنوع محصول بود و کیفیت مقبول. اسم شرکت برای‌شان گفتم اما این جا از ذکرش صرف نظر می‌کنم که مایه مزاحمت است و مشقت. القصه آن شب یک درویش دله را سیر کردم و سه درویش تشنه را سیراب. امید که همه به هم رحم همی کنیم و دست یکدیگر در سختی‌ها بگیریم که پسر عمویم زیبا گفته است: دوست مشمار آن که در نعمت زند - لاف یاری و برادر خواندگی. دوست آن دانم که گیرد دست دوست - در پریشان حالی و درماندگی.
 

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما