به نام خدا
غول دلالی
باز دم عید شده بود و محمد از دست خالی بودن بعضی از دور و اطرافیا گرفته و ناراحت بود. خیلی دلش می خواست بتونه کاری براشون بکنه اما مشکلات اونا بیشتر از حدّ توانش بود.
مدتی بود که مدام برام راجع به راه اندازی یه کار تولیدی حرف می زد. تا این که یه روز با خوشحالی اومد و گفت که قراره پولی دستش بیاد که می تونه توی این راه ازش استفاده کنه. می گفت هر چند پولش خیلی زیاد نیست، ولی دلش می خواد باهاش یه تولیدی کوچیک راه بندازه که کنارش چند نفری نون سفره زن و بچه شون رو دربیارن و شرمنده شون نشن. این بود که ازم خواست که اگه طرح یا ایده ایی دارم حتما باهاش در میون بزارم. منم یاعلی گفتم و شروع کردم به تحقیق در مورد کسب و کارهای تولیدی مختلف.
سر یک هفته نتیجه تحقیقاتم شد یه لیست بلند بالا از کارهای تولیدی کوچیک و متوسط. از راه اندازی کارگاه خیاطی و جوراب بافی گرفته تا پرورش مرغ محلی و بوقلمون و اردک و ماهی زینتی و یا حتی بسته بندی خشکبار و میوه که یک طرف لیستم رو از بالا تا پایین پر کرده بودند و طرف دیگه لیست هم در مورد حداقل سرمایه مورد نیاز هرکدوم، میزان ریسک و بازار فروش محصولات شون توضیحات مفصلی داده بودم.
وقتی لیست رو نشون محمد دادم، خیلی خوشش اومد. همین طور خیره به کاغذ موند و با لبخندی توام با خوشحالی گفت: " بی خود نیست که میگن پشت هر مرد موفق، یه زن موفق هست. "
منم قیافه ایی به خودم گرفتم و طوری که اصلاً معلوم نشه چقدر از تعریفاش ذوق زده شدم، گفتم: " کار خیلی سختی نبود" و یه لیست دیگه از مراحل کار و مجوزهای لازم برای شروع و یکسری از ریزه کاری هایی که تو تحقیقاتم بهشون رسیده بودم رو براش رو کردم.
محمد که چشماش حسابی گرد شده بود، لب هاشو غنچه کرد و سوت کش داری زد و گفت: " ابالفضل، چه خبره! " کمی که گذشت خودشو جمع و جور کرد و رو به من گفت: " ان شاء الله کارمون که گرفت یه هدیه خوب پیش من داری."
خلاصه از بین گزینه های پیشنهادیم دو مورد رو انتخاب کرد و قرار شد با مشورت با یکی از آشناهایی که دستی بر آتش داشت، از فردای اون روز، تو ساعات بیکاریش دنبال گرفتن مجوّزهای لازم و فراهم کردن امکانات مورد نیاز بره.
روزها همین طور می گذشت و محمد همچنان پیگیر کار بود و بیشتر توی چم و خم مقررات پیچیده و دست و پا گیر راه اندازی تولیدیش فرو می رفت. هر روز بدون پیشرفت قابل توجهی به خونه برمی گشت و از سنگ اندازی های ادارات و سازمان های مختلف گلایه می کرد.
تا این که یه روز خسته و کوفته اومد و خبر داد که به پیشنهاد یکی از همکارهاش، پول رو به یکی از غول های بازار خرید و فروش مرغ و گوشت داده که باهاش کار کنه و ماهیانه یه سود منصفانه بی دردسر بهش بده و تاکید کرد که درصدی از سود رو حتما برای کمک به خانواده های نیازمند کنار می زاره. منم اون لحظه واقعاً موندم که آیا منظور محمد از غول بازار مرغ و گوشت همون واسطه هایی هستن که این روزا بازار این دو کالا رو حسابی به هم ریختند یا …. ؟!!
#احسن_الحال
#تولید_پشتیبانی_رفع_موانع