فحاشی حسینعلی بهاء به علمای اسلام
با ظهور اسلام و رسالت خاتم النبیین حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم که جهانیان را از بت پرستی و شرک به پرستش خلاق متعال دعوت نمود و همه را نزد پروردگار عالم مساوی اعلام کرد و مقربین درگاه الهی را با تقواترین آنان برشمرد، در آخرین کتاب آسمانی نیز به موضوع ختم نبوت تصریح و در سخنان آخرین فرستاده الهی و جانشینان وی نیز بارها به این مسئله اشاره شده است. 1250 سال بعد از اسلام فردی به نام میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ظهور کرد و مدعی شد که من پیامبر خدا هستم و به من نیز وحی می شود! اینکه چه چیز به او وحی می شود و چه کسی به او وحی می کند، موضوع مقاله امروز نیست. تنها چیزی که در صدد بیان آن در این وجیزه هستیم، تناقض آشکاری است که در کلام و رفتار این مدعی پیامبری وجود دارد و قابل حل نیست.
میرزا حسینعلی بهاء مدّعی پیامبری که بهائیان او را پامبر قرن نوزدهم معرفی می کنند، در یکی از آثارش همانند دیگر أنبیای إلهی پیروان خویش را به خوشروئی و محبت در رفتار دعوت نموده است. وی در کتاب أقدس صفحه 133 به بهائیان چنین دستور می دهد: «عاشروا مع الأدیان بالرّوح والرّیحان لیجدوا منکم عرف الرّحمن إیاکم أن تأخذکم حمیّة الجاهلیة». همه شما بهائیان باید با تمام ادیان و مردم تعامل داشته باشید و با مهر و محبت با آنها معاشرت نمائید. با خواندن چنین حکمی هرکسی به وجد آمده و خواهد گفت عجب کلام زیبائی گفته است! اما ببینیم که خود میرزا حسینعلی بهاء در زندگی به گفته خود عامل بود یا خیر؟ در جای جای کتاب های میرزا حسینعلی می بینیم که وی مخالفین خود از هر طیف و ملیتی را به باد فحش و انتقاد گرفته و حتی به خانواده خود نیز رحم نکرده است چرا که وی با میرزا یحیی صبح أزل برادرش که با او به مخالفت برخاست، به دشمنی پرداخته و او را گوساله، الاغ، مکار، غافل و… خوانده است!
پیامبر بهائیان همچنین علمای اسلام را بخاطر مخالفت با او خراطین ارض (کِرم های زمین)، مار، عقرب، مُردار، خُفاش، کلاب عاویه (سگ هائی که عو عو می کنند)، گرگ، راهزن و… لقب داده است که چرا از ایمان آوردن مردم به او جلوگیری می کنند و پشت پرده این آئین دست ساز استعماری را برای مردم مسلمان بیان می کنند. عبدالحمید اشراق خاوری از مبلغین و مؤلفین فرقه بهائی در کتاب مائده آسمانی جلد 5 صفحه 194 به نقل از میرزا حسینعلی نوری در لوح خطاب به سید اسدالله قمی نوشته: «این قوم خویش را علمای دین مبین و حامی شرع متین و جانشین سیّد المرسلین می شمرند و چون ثعبان بدکیش بیگانه و خویش را نیش زنند و چون مار و عقارب أباعد و أقارب را می گزند، بنیان رحمن براندازند و بنیاد عدل و داد را ویران کنند و به زبان از خشیة الله دم زنند چون گرگان خونخوار أغنام إلهی را بدرند و دعوای شبانی کنند و چون دزدان راه قطع طریق و سد سبیل نمایند… اگر مرد میدانید زبان به بیان و برهان گشائید و حقیقت تبیان ظاهر نمائید و گوی و چوگان طلبید و حقیقت تبیان ظاهر نمائید… حال در مدارس چون بهائم أسیر خوردن و خوراکند و چون سباع ضاربه بی مبالات و بی باک… فباطل ما هم یعملون فسوف یرون أنفسهم فی خسران مبین».
ملاحظه می کنید که میرزا با چه لحن زشتی به فحاشی به علمای إسلام پرداخته و آنها را گرگ، مار، دزد، بهائم و درندگان وحشی می خواند که اگر دلیل و برهان دارید اقامه کنید. با اینکه از زمان ظهور این مدّعی پیامبری، علما و دانشمندان زیادی در رد این فرقه و مؤسس آن و آئین استعماری اش کتاب ها نوشته و با دلیل و برهان سخنان و کلمات او را به نقد کشیده و ادعای او نیز جواب داده اند؛ از طرفی نیز کمک و حمایت تزار روس در به وجود آوردن این فرقه و حمایت پادشاه انگلستان از عبدالبهاء و اعطای لقب سِر و نشان نایت هود به او بر کسی پوشیده و مخفی نیست، و در عصر حاضر نیز حمایت کشورهای غربی از بهائیان بر همگان روشن و به اثبات رسیده است، اما در عین حال هنوز مشخص نیست چرا میرزا با گفتن این حکم زیبا و فریبنده “عاشروا مع الأدیان بالرّوح و الرّیحان” خود عامل به این سخن نبوده و بین حرف و عمل او چنین بُعد و فاصله ای وجود دارد؟ براستی چرا میرزا با مخالفین خود از در لجاجت و دشمنی برخاسته و چنین الفاظ زشتی را نثار آنان کرده است؟ آیا جز این است که به شیطانی بودن آئین خود باور داشت؟