شهرِ کُرد (گزیده خاطرات سفر به شهرستان قروه در استان کردستان - محرم 96)
قاورمه دره - 2
مشغول صحبت بودیم که رفیقم اشاره کرد: «بیا اینجا، جا هست» از سه مرد کُردی که کنارشان بودم، اجازه گرفتم و تغییر مکان دادم. کم کم بوی دود سیگار را حس میکردم. یکی در میان سیگاری بودند و مقید به کشیدن پی در پی!! قمیها اصطلاحی خاص دارند برای سیگار پشت سر هم که بخاطر حفظ عفت کلام از بیانش صرف نظر میکنم!! چند نفر در صدر مجلس بودند و با هم سیگار به لب میگذاشتند و دود حاصل را بیرون میدادند. در آن سوی سالن هم، چند نفر دیگر، دود میکردند و ما را خفه. عملا مجلس، به دودافزایی تبدیل شد!! دو توده دودی سنگین و غلیظ و بزرگ از دو سوی خانه بلند میشد و در میانه مسیر به هم برمیخورد. ما هم دقیقا در میانه مجلس بودیم و عملا حظ اصلی را ما میبردیم! دوست بیچارهام ناراحتی تنفسی داشت ولی سرفههایش را سانسور میکرد تا جماعت با خیال راحت بکشند و حال کنند. در این گیر و دار، کتاب حدیثش را باز کرده و مشغول گزینش روایت برای منبر بود. من هم کمکش میکردم. چند دقیقهای گپ زدیم و متن منبر را آماده کردیم تا اینکه سفره شام را پهن کردند. شام، چلو کباب بود و نوشابه و نان لواش. کیفیت غذا هم انصافا بد نبود. تعارف کردنشان هم سبک خاصی داشت. معمولا همه جا به مهمان میگویند: «غذا هست. میخوای بیارم؟» ولی اینجا دیس سر ریز پلو را میآورد و واقعا سرریز میکرد و اگر مانع نمیشدی، دو پُرس اضافه مهمان بودی! کنار دستی دوستم که احتمالا اولین بار بود با یک روحانی همسفره میشد، به زور یک لیوان اضافه بر سهمیه از نوشابه زرد رنگ سفره بغلی به دوست ملبسم نوشاند! غافل از اینکه شیخ چند دقیقه دیگر، منبر دارد و گازهای حاصل، مانع پیوستگی خطابه خواهد شد. به هر ترتیب شام و چای بعدش را خوردیم و راهی مسجد شدیم.
لینک همین مطلب: «https://www.cloob.com/u/ensan73/129575204»