از یک جا باید شروع کنم، از فرو ریختن احساسم و فرو خوردن بغضم. شاید بهترین انتخاب باشد ولی اصلا مگر چه تفاوتی می کند از کجا و از چه شروع کرد. مهم شروع کردن است، شروع کردن به نوشتن برای تخلیه احساس رنج، غصه و غم. دل را رها کردن به بوته زاری از گل های ارغوانی امید، شاید به این راحتی که می نویسی نباشد. پس باید نوشت و نوشت و نوشت تا رسید به قله ای از افتخار در داشتن احساس با تو بودن ای رب بی نظیرم.
ای هستی بی همتایم در آغوش محبتت دلم زار زار می گرید تا خالی شود از آلام روزگار. چه سخت است غمین نبودن در شب از دست دادنت. روزگاری را به خاطر می آورم و سفری را که دستم از رسیدن به خاک تربتت محروم بود. در چند قدمی تربت پاکان خدازیست با چشمانی حسرت آلود دست و پا زدم تا غرق حضور شوم. چه سخت بود برای جسم و جانم که خود را به هر زحمتی که بود به پشت پنجره های غربت زده بقیع برساند ولی دستش کوتاه باشد از لمس خاک تربت پاکان.
ظالمانه با چفیه هایی سرخ گون در تاریکی و ظلمت خویش تو را زیر نظر دارند و به دنبال یافتن رفتاری مجرمانه به زعم خود در تو هستند. خود می دانند که لحظه ای و دمی بودن شیعه در کنار قبر آن خاکیان افلاکی می تواند معجزه ای از نور را در دلشان بیآفریند. قبر های خاکی که پیوند در افلاک دارد و دل خسته ز گناه ما را شفا می دهد.
چه نادانند که چشم دیدن حلقه زدن شیعه دور این قبور خاکی را هم ندارند. دلم کباب است از این همه ظلم که نثار آل رسول (ص) کردند. خود را خادمین حرمین می نامند در حالی که گاوهای شیردهی هستند غرق در ظلمت و تاریکی درونیشان که فرسنگ ها از رسول(ص) و آل رسول(ص)به دورند هرچند که معتکف کویشان هستند.
چه بد زندگی کرده و نفهمیدند به جای دست و پا زدن برای رضایت استکبار و شیطان بزرگ باید رضای خدا و رسول(ص) را داشت تا در دنیا و آخرتی سعادتمند متنعم باشند. هنوز چشمانم از نرسیدن کفم به خاک تربتتان زار زار اشک می ریزد تا دوباره متبرک شود احساس و جانم از کنج پنجره های حسرت آلود بقیع.