مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب قدرت نه گفتن
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
قدرت نه گفتن

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

قدرت نه گفتن

یومی از ایام ذی حجه سنه 856 هجری قمری، در بیت خود بدون عیال و اولاد نشسته و دل از دنیا شسته و چشم بر نعمات و شهوات بسته بودم. زیرا در آن ایام چنان رکودی در بازار ایجاد شده بود که مگسی هم یافت نمی‌شد تا بپرانیم و بدان مشغول شویم. در فکر این وضعیت پرمشقت و تجارت پرمذلت بودم که ناگهان غریبه‌ای دق الباب کرد. صدا زد: «شیخ بعدی! هستی یا نه؟» لحظاتی بعد بر آستان منزل بودم، چشم در چشم مرد. غریبه نبود. حاج عبدالصمد بزاز، کاسب خوش‌نام سوق بصره بود. دستی به سویم دراز کرد. گفتمش: «اگر چه مستحب است اما چون هنگام نشر این متن، مرض شیوعی آمده بهتر است صرف نظر کنیم که اگر دست دهیم نویسنده را پوست می‌کنند» الغرض بدو گفتم: «چه شده که این جا آمده‌ای؟» گفت: «می‌خواستم ببینمت.» گفتمش: «زرشک! تو خود بهتر دانی نه گربه‌ای محض رضای خدا موش گیرد و نه گاوی خالصا لله شیر دهد.» عبدالصمد گفت: «حال که ما را گربه و گاو خطاب کردی بیا و مردانگی کن و ضامنم شو. می‌خواهم وامی بگیرم کلان و سترگ که کمر تاجران بزرگ در بازپرداخت اقساطش می‌شکند و کاسبان کلان زیر تسویه‌اش سه قلو می‌زایند.» گفتمش: «چه گیر من می‌آید؟» اجابت کرد: «به مقدار وام من از امتیاز بهره‌مند خواهی شد که گفته‌اند "هر پانصد درهم در هر روز یک امتیاز" امتیازهایت قطره‌قطره جمع گردد و وانگهی صندوق وامت دهد» الغرض شیره عبدالصمد چنان غلیظ بود که نه تنها بر کله‌ام که بر کل تنه‌ام مالید و باقی را هم انگشت کشید و به درون اندر حلق فرستاد. راضی گشتم و ساعتی بعد بر در عمارت بانک بودیم. وارد شدیم. هیچ کس نبود جز رئیس و شماری عُمال و کُتّاب و میرزابنویس و خاتون‌ننویس. (خاتون‌ننویس به کارمندان زن بانک می‌گفتند که چای می‌آوردند. آن موقع‌ها هنوز زنان همه‌کاره ملک و ملت نشده بودند) رئیس بانک رو به عبدالصمد گفت: «به‌به جناب بزاز خوش‌عهد. در خدمتیم. جلوس کنید که چندی است در انتظارم.» من اندکی به بحر شک و ظن سوء فرورفتم که چرا باید رئیس بانک انتظار یک مشتری کشد اما اعتماد فراوانم به عبدالصمد و حسن سابقه او در سوق، مانع از ترتیب اثر دادن به آن گمان شیطانی شد. مدارک را تحویل رئیس داده و منتظر امضای همایونی نشستیم. رئیس، برگه را برانداز کرد و سپس رو به من گفت: «استنساخ (کپی) سه جلد عمه ضامن نیز لازم است اما چون به شما اعتماد داریم مجازید بعدا بیاورید. بعدی بعدا عمه‌ات را بیاور.» و غش‌غش خندید. من که به عمه خویش ارادت کثیره و محبت وافره دارم غضبان شدم اما به خاطر صدیق شفیقم سکوت پیشه کردم و کظم غیظ نمودم. چندی بعد کاغذی جلویم نهاد و آن را امضاء نمودم بدین مضمون که اینجانب بعدی، نوه عموی سعدی بزرگ تعهد همی دهم که عبدالصمد بزاز مرد خداست و صادق و شریف و متعهد که سر وقت اقساطش پرداخت کند و از وفای به عهد تخلف ننماید. انگشتی زدم و به سوی منزل برگشتیم. در طریق رجوع به منزل، عبدالصمد من باب تشکر از اخوتی که در حقش نمودم فالوده‌ای خرید و با هم به بدن زدیم. 
یک ماه از عبدالصمد خبر نداشتم تا آن که موعد بازپرداخت وام رسید. دو مامور به بزرگی گوریل‌های بلاد هالک بر سر در آمدند و مرا چون گوسفندی که به سوی مذبح می‌برند به سوی محکمه بردند. هر چه پرسیدم «لامروت‌ها چه شده که این چنین بر سرم آورید» چیزی نگفتند و گاه با چماق بر کتف و کمر و پشتم کوبیدند. در محکمه و نزد قاضی دریافتم که عبدالصمد بزاز با رئیس آن بانک رفاقتی داشته، آن وام سنگین با هم برداشته، فلنگ را بسته و سوی سرزمین روم روانه شده‌اند. آن پالوده نیز من باب تخریر (خر کردن) حقیر بوده نه تکریم فقیر. القصه الان در محبسم و گاه طنز می‌نویسم و طنز می‌گویم و امید آن داریم با دستمزدش گوشه‌ای از دیون خلائق ادا کنیم. غرض آن که قدرت نه گفتن اگر داشتمی به این روزگار گرفتار نیامدمی. 
#علی_بهاری

لینک این نثر: «مقاومت مقابل خواسته دیگران (cloob.com)»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما