قضاوت زود هنگام
یه بار تو صف نونوایی بودم. یکی اومد وایساد تو صف که قیافهاش مثل رئیس باند گداهای جنوب تهران بود. یعنی همین که اومد تو، همه ازش فاصله گرفتن که یه موقع طبقه اجتماعیشون از متوسط نیاد زیر خط فقر.
البته نمیتونه هم بیاد. چون تحصیل حاصل محاله به قول اهل فن. خلاصه ما که فکر میکردیم این بابا مستضعف نماست و عن قریبه که دست جلوی ما دراز کنه و بگه «به من بدبخت بینوا کمک کنید. بعد برجام، سفرهام کوچیک شده و بچههام گشنن و از این حرفها ...»
یه مرتبه دیدیم گفت: «شاطر جون یه ده تا پر کنجد خشخاشی دو طرفه بزن یه ربع دیگه میام ببرم.» من که از تعجب عملا از تابستون وارد پاییز شدم چون همه برگ هام ریخت به بغلی ام گفتم: «حاجی این چه کاره است؟»
گفت: «نمی شناسی! رئیس هلدینگ ... هست. پسر آقای ... .» گفتم: «عجب. چرا پس لباس گدایی می پوشه؟» جواب داد: «راستی هوا چقدر سرده شده!!» من که سمج شده بودم. دوباره گفتم: «داداش! سوال کردم ازت.
چرا لباس گداها رو می پوشه؟» که به شاطر گفت: «داداش واسه من بی زحمت بدون کنجد باشه.» من که دیگه واقعا کنجکاو شده بودم خواستم دوباره سوال کنم که پیرمرد بغلی زیر گوشم گفت: «داداش دوست داری هر روز بیایی اینجا نون بگیری و برگردی خونه؟» گفتم: «آره معلومه.» گفت: «پس نونت رو بگیر و دوغت رو بنوش» خلاصه من هم تصمیم گرفتم دیگه چیزی نگم و کسی رو از روی ظاهر قضاوت نکنم.
دومین جایی که از تعجب برگهام ریخت تو عالم سیاست بود. یه آقایی چند سال پیش تو یکی از کشورهای همسایه با شعار تنش صفر با همسایگان رای آورد. اما الان انصافا فقط با حاج رضا همسایه بغلی ما دعوا نداره. این آقا اون اوایل کار یه روز توی یه جلسه رسمی، نماینده اسرائیل رو شست و پهن کرد روی بند و دو تا گیره هم بهش زد.
ما هم رفتیم تو خیابون و شعار دادیم: «رجب طیب اردوغان! یار فلسطینیان!» یا مثلا گفتیم: «اروغان قهرمان، تویی عزیزمان» میدونم وزنش مشکل داره ولی اگه می گفتم «اردوغان قهرمان، تویی عزیزیمان» تهیه کننده کات می زد. خلاصه این آقا بعد از چند وقت، زیر زیرکی رفت تو فاز دل و قلوه با بنیامین جونش. یعنی تو سخنرانی عمومی داد می زد «اسرائیل، اِشّک دی» و تو جلسات خصوصی می گفت: «اسرائیل رفیق دی» این شد که ما فهمیدیم نباید از روی ظاهر کسی رو قضاوت کرد.