مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب قناعت...
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
قناعت...

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

قناعت

یومی از ایام سنه 840 هجری شمسی، در حجره بنشسته و در احوالات بازار خسته و تارعنکبوت‌بسته بصره می‌اندیشیدمی که ناگهان پیک دربار در وسط بازار نعره‌ای کشید؛ آن چنان که برگ‌های تجار ریخت.

 اهالی سوق بصره از حجرات خویش بیرون آمدی چونان که مردم پس از ریزش اخیر از بورس. همه مشتاق بودند که بدانند پیک چه می‌خواهد بگوید و چه از پادشاه برای ما آورده است. پیک ابتداء خطاب قرارمان داد که «من تشنه‌ام.

 اندکی عصاره میوه‌ام دهید» تجار نگاهی چون مجانین به یکدیگر کرده و سپس با توجه به قیمت میوه، به جرعه ای آب معمولی کفایت کردند. پیک پس از کوفتاندن جرعه آب، سخن آغاز کرد: «حاکم اراده فرموده زین پس مردمی که با قناعت زندگی کنند مشمول الطاف همایونی شده و مالیات‌شان صفر خواهد شد» پرسیدمش: «مرادت چیست از قناعت؟»

 اجابت کرد: «کم بخورید، کم بپوشید و کم بیاشامید.» به سرعت فرحناک و شادکام از بازار به سوی منزل تاختم. همسر، مشغول بریان کردن پای مرغ و تفت دادن پوست پیاز بود که ناگاه حقیر را بر آستانه در دید. 

متعجبانه مرا پرسید: «این وقت روز از بازار برگشته‌ای؟ نکند فهمیده‌ای امروز غذای ویژه سرآشپز پخته‌ام؟» گفتمش: «از امروز در منزل آن چنان ریاضت اقتصادی‌ای حاکم کنم که اصلا دیگر حاکم جرات نکند ما را از مالیات معاف نکند» تبسمش قند در دلم آب کرد و حاکی از آن بود که می‌داند چه می‌خواهم کرد. از آن روز آغازیدیم. صبحانه جرعه‌ای آب و تکه‌ای نان. ناهار جرعه‌ای نان و قطره‌ای آب و شام قطره‌ای نان و ذره‌ای آب. دو هفته این چنین سپری شد.

 پوست عیال و اطفال به استخوان‌شان بچسبید و رفاه معاش‌شان زیر پتوی فقر، بخسبید. در اوج جوع و عطش و فقر و فلاکت و سختی و بدبختی و امید و اعتماد به پیروزی در این رقابت نفس‌گیر، احوال بازاریان را نیز زیر نظر داشتمی. اکثرشان در ابتدای این مسابقه، بریدند و دوباره چون روزهای پیش از قناعت، چریدند. تنها باقی‌مانده حقیر بودم و عیالم. یک ماه تمام غرق در صعوبت و غرقه در فلاکت گذشت.

 امید که این شِعب به فتحی عظیم بینجامد و کاممان شیرین سازد و بالنتیجه عیال به تدبیر شوی خردمندش بنازد. بنا بر آن بود که رقابت، یک ماه به درازا کشد و سپس برنده طعم پیروزی چشد. روز اعلام نتایج، همه تجار به دربار دعوت شدند. نفس‌ها در سینه حبس و نفرها خیره به وزیر اعظم که خود شخصا بار اعلام نتایج به دوش گرفته بود.

 صدایی صاف کرد و گفت: «بر اساس اطلاعات رسیده از سراسر بصره، برنده قطعی، برنده قطعی با درجه قناعت بسیار بالا میرزا ابراهیم بصری، طباخ معروف بازار است. زین پس دربار از او مالیات نخواهد ستاند» اعلام نتیجه، سراسر تنم را غرق در یخ کرد و امید و اعتماد عیالم را به آتش کشید. میرزا ابراهیم شکمی داشت به بزرگی حباب قیمت مَرکب. 

روزی سه بشکه می‌نوشید و پنج خرمن می‌لمباند. از قناعت جز تلفظ کلمه‌اش چیزی نمی‌دانست. برخاست و به سوی وزیر اعظم رفت. او را در آغوش کشید. گویا تپه‌ای، بوته‌ای را دربرگیرد. جایزه را از دست «باجناقش» گرفت و راهی منزل شد. آن جا دانستم اگر قناعتی باید برای خدا باید نه خلق خدا!

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما