مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب قورمه سبزی، عدس پلو یا املت
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان

منتظر هستم. از تاریخ 08 اردیبهشت 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن توزیع گر وبلاگ توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 67 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
قورمه سبزی، عدس پلو یا املت

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01


قورمه سبزی، عدس پلو یا املت

رضا هر چی به ساعت نگاه می کرد عقربه ها از جایشان تکان نمی خوردند. خسته شده بودند.
چهار ساعت چیدن پرونده ها روی هم صدای استخوان های کمر و عرق پیشانیش را درآورد. صدای قاروقور شکمش از دو متری هم شنیده می شد. ساعت دو شد. با عجله گوشیش را برداشت و داخل جیبش گذاشت. جلوی آینه کنار در دستی به موهایش کشید. سریع از شرکت خارج شد. فرمان ماشین به فرمان او به چپ و راست می چرخید. رضا قورمه سبزی خوش رنگ و‌مزه مریم در ذهنش نقش بست. یک دقیقه بعد عدس پلو و سالاد شیرازی جای قورمه سبزی را گرفتند.صدای شکمش با تصور غذاها بیشتر شد. با چرخاندن کلید وارد خانه شد. صدایی نشنید. خبری از مریم در آشپزخانه نبود. صدایش را کلفت کرد و دوتا اهم اهم کرد. انگار خانه با اسباب بازی های بچه ها مین گذاری شده بود. رضا از این وضع خانه تعجب کرده بود. نگران مریم را صدا کرد.
-مریم مریم خانم کجایی؟
حسین و علی با نقابی گربه ای جلوی پدر پریدند. سعی کردند خودشان را شبیه به گربه ای عصبانی نشان دهند.
- سلام بابا جون خسته نباشی.
- سلام بر گل پسرای بابا، مامانتون کجاست؟
 مریم با صورتی برافروخته از اتاق وارد سالن شد. دست هایش را کنار دیوار گذاشت و به سختی قدم‌هایش را بر داشت. با سرفه ای سعی کرد صدایش را صاف کند.
- سلام خسته نباشی رضا جون، کی اومدی اصلا نفهمیدم.
رضا که رنگ پریده مریم را دید سریع دستش را گرفت او را روی مبل نشاند.
- سلام مریم جون چی شده، چرا رنگت پریده؟  زنگ می زدی بیام ببرمت دکتر.
- از صبح تب و لرز کردم دیگه جون تو‌بدنم نمونده دلم نیومد سرکار نگرانت کنم. خواستم زنگ بزنم تو راه غذا بگیری ، که خوابم برد. نتونستم غذایی درست کنم.
با شنیدن اسم غذا سروصدای شکم رضا بلندشد. خواست بگوید اشکالی ندارد که تصویر قورمه سبزی در ذهنش نقش بست. چرا اشکالی نداره؟از صبح تا حالا کار کردی، خسته و ‌کوفته اومدی خونه و از غذا خبری نیست.
دوباره خواست بگوید اشکال ندارد که عدس پلو پیش چشمانش جان گرفت. صدای درونش بلندتر گفت: هر چقدرم حالش بد بوده یعنی نمیتونسته غذایی برای تو‌درست کنه؟!
رضا با صدای سرفه مریم به خودش آمد. بعد از مبارزه با درونش گفت: اشکال نداره عزیزم هر روز که قرار نیست برنج باشه، سلامتی تو مهم‌تره، الان املت درست میکنم با هم بخوریم. بعدش آماده شو تا دکتر ببرمت.
مریم بر لب های بیجانش لبخندی ملیح نشست. به سمت اتاقش رفت تا آماده شود.
رضا دوتا سبد اسباب بازی به بچه ها داد. گفت: تا من ناهار آمده میکنم، ببینم کی زودتر سبدش را پر می کند. مگر نمی بینید مامانتون حالش بده به نیروی کمکی نیاز داره.
املت را که خورد صدای قاروقور شکمش آرام شد. شکمش میخواست چیزی درونش را پر کند حالا املت یا قورمه سبزی یا عدس پلو در آن شرایط فرقی می کرد؟

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما