مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب لاف نزنید لطفا!
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
لاف نزنید لطفا!

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

دیروز یه خبرنگاره تو خیابون ازم سوال کرد چه چیزهایی باعث میشه شما روز خوبی داشته باشید؟  بهش گفتم: روز من وقتی خوب شروع میشه که دروغ نگم. من هر روزی رو با دروغ شروع کردم تا شبش با دروغ شروع کردم چیز یعنی ... تموم کرده بود ... یعنی ... خلاصه خیلی ضایس دروغ. مثلا چند ماه پیش تو دانشگاه واسه این که کلاس بذارم به یه خانمه که هم کلاسیم بود گفتم «من شغلم وکیله. پرونده های بزرگ رو بر می دارم.» آقا این هم به ما گیر داد گفت: «دختر خاله من یه خواستگار دکتر براش رفته. هر شب اس ام اس میده (ایکبیری من خواستگار دکتر دارم تو نداری.) بیا الکی خواستگاریم تا من هم بهش اس ام اس بدم (ایکبیری خودتی و اون خواستگار کچلت!) گفتم: «خانم منم موهام پرپشت نیست.» گفت «نه آقا شما خیلی هم پرمویی.» فکر کنم خواستگار دختر خاله اش روشن پژوه بود که به من می گفت پرپشت. بعدش هم گفت دستمزد خوبی میده. خلاصه آقا این خانمه ما رو خر نه ببخشید خام کرد ما قبول کردیم بریم خواستگاری. این دعوای دخترخاله هام بدچیزیه. دو تا دختر فسقلی داشتند بین دکترها و وکیلها دعوا می انداختند. حالا درسته من وکیل نیستم ولی بالاخره اون هم دکتر نبود!  دیگه من هم چون عاشق کار خیرم دلم سوخت گفتم باشه. آقا شب کت و شلوار پوشیدیم اومدیم بریم بیرون پام به لب در گیر کرد زیر بغل کت و خشتک شلوارم پاره شد. ما هم مجبور شدیم چهارصد تومن یه کت جدید بخریم و بریم. خلاصه رفتیم اونجا. بابای دختره تا منو دید ازم پرسید «شغل شما چیه؟» گفتم «وکیل.» گفت: «فرق دادسرا و دادگاه چیه؟» گفتم: «من تو دادگاه ها رفت و آمد ندارم. محققم تو وکالت. یعنی بیشتر کتاب های حقوقی می خونم.» گفت: «دکتر کاتوزیان رو می شناسی؟ ناصر؟» گفتم: «من میثاقیان رو می شناسم. اکبر.» بعد پرسید: «می دونی قطعنامه چیه؟» گفتم: «قطع نامه یعنی اون نامه هایی که دیگه قطع شده. یعنی قبلا بوده ولی دیگه الان نمی فرسته.» من نمی دونم چرا از من خوشش اومده بود هی سوال می کرد. باز پرسید: «حقوق بشر و حقوق بشر دوستانه چیه؟» گفتم: «حقوق بشر یعنی اون حقوقی که مال بشره. ولی بشر دوستانه یعنی اون حقوقی که مال دوست بشره. مثل طبیعت یا گوسفند و گاو و خر که دوست ما هستند.» خلاصه خوشحال شد و  چشماش برقی زد و گفت: «به دلم برات شده تو دومادم میشی.» من هم زیر لب گفتم: «بیات بشه دلت ایشالا.» ولی متاسفانه شنید منم مجبور شدم ماستمالی اش کنم. بعد یه چند تا سوال مسخره دیگه کرد و گفت «من از صداقتت خوشم اومده. موافقم.» حالا خبر نداشت تو محله به من می گفتند بهرام چاخان! خلاصه خیلی جدی گفت: «قرار عقد رو بذاریم.» آقا ما هم سرخ شدیم. گفتم: «حاجی بی خیال! عقد چی چیه؟» گفت: «نه تو دین ما دستور دادن پسر خوب اومد خواستگاری نه نگید.» گفتم: «حاجی همون دین میگه شعور هم چیز خوبیه» که متاسفانه شنید و دوباره یه سطل ماست، مالیدم. خلاصه آقا با همون دروغی که اول صبح چند روز قبل گفته بودیم رفتیم پای سفره عقد. پونصد تا سکه هم رفت تو پاچه مون. الان هم خانمم پاشو کرده تو یه کفش که باید مهرم رو بدی. مخلص کلام این که عزیزان روزتون رو با هر چی خواستید شروع کنید با دروغ شروع نکنید.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما