لاف طعام
+ پاشو بیا بریم میخوام افطاری بهت بدم.
- جواد جون از کی تا حالا بریز و بپاش راه میندازی؟ بابا من به یه ساندیس سیبموز هم راضیم.
+ نه دیگه. میخوام به مسکین افطار بدم. کفاره سالهای قبله.
- تو روحت. ولی خوب بر اساس اصل راهبردی "مفت باشه، کوفت باشه" پایم. کجا ایشالا؟
+ یه رستوان خوب میشناسم. سینی سردست گوسفند گذاشته چهار نفره. میخوام گوشت ببندم به خیکت جون بگیری.
- حالا چرا چهار نفره؟ دو نفریم که!
+ عیب نداره ولی دیگه این ور و اون ور نگو فلانی شیرینی شغلش رو نداد.
(یک ساعت بعد در رستوران)
- لامصب این سردست گوسفنده یا رون شتر؟ میترکیم جواد!
+ نوش جون. هزینش با منه.
- جواد داری حالا؟ آبروریزی راه نندازی.
+ من با جیب خالی بیرون میام؟ بزن یخ نکنه.
(نیم ساعت بعد موقع حساب)
* آقا کارتتون خالیه. یه کارت دیگه بدید.
+ شرمنده خدمت شما.
- جواد حالا داری یا تریپ میای؟
+ خجالت بکش. معلومه که هست.
* آقا این هم خالیه.
+ ای بابا. آقا این کارتها همه خدمت شما. رمز همشون 1371 ه. من مطمئنم توشون پول هست.
* نه داداش! همهشون خالیه. 650 هزار تومن هم صورتحسابتونه.
+ علی تو چیزی داری؟
- تو روحت. کل موجودیم 150 تومنه.
* عیب نداره. همون رو بدید. بقیش هم مهمون ما. اطعام فقرا جزء اصول اخلاقی رستوران ماست.
- (زیر لب) همین مونده بود صدقهخور بشیم. تو روح آدم گندهگو!