مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب مأنوش شدن حیوانات خانگی در زندگی امروز
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن

معراج هستم. از تاریخ 07 آبان 1393 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 229 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
مأنوش شدن حیوانات خانگی در زندگی امروز

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 26 دی 01


امروز بهترین؛ نه، پر استرس روز زندگیم است. خواهرم بعد از سالها حسرت، قرار است مادر شود و من هم خاله!! آخ که چقدر منتظر این روز بودیم.

راهروی بیمارستان مثل همه روزها پر رفت و آمد بود. ورودی بخش اتاق عمل هم پراسترس‌ترین‌جا! یک چشمم به صفحه گوشی بود و قرآن می‌خواندم، چشم دیگرم به رفت و آمدهای پشتِ درِ اتاق عمل.

تق تق تق!!! این صدا چقدر برایم آشنا بود. یاد روزهایی افتادم که با سمانه کفش‌های پاشنه‌دار مادرم را می‌پوشیدیم و وسط حیاط راه می‌رفتیم و مثلا ادای آدم بزرگها را در می‌آوردیم. یادش به خیر! چقدر زود گذشت. سمانه الان خودش در انتظار مادر شدن است و من هم دارم خاله می‌شوم و مادرمان .... خدا رحمتش کند. زود ما را تنها گذاشت.

آهی کشیدم و زیر چشمی آن خانم را با کفش‌های پاشنه مدادی قرمزش برانداز کردم. خیلی نگران بود. مسیر 3 متری راهرو را با آهنگ تق تق کفش‌هایش بارها رفت و برگشت. حسابی هم تعمیری و تعویضی بود! از دماغ عمل شده‌اش بگیر تا ناخن‌های کاور شده‌اش!

در دلم داشتم حساب کتاب می‌کردم چندتا عمل زیبایی انجام داده، چقدر هزینه کرده، خوب شده یا بدتر شده و ... . هنوز محاسباتم تمام نشده بود که آهنگ لهو و لعب گوشی‌اش، لرزه به تن تابلوی سکوت بیمارستان انداخت.

آمد کنار من نشست و مشغول گفتگو شد:

- چی بگم. همیشه باهم بازی می‌کردند. هیچ وقت اتفاقی نمی‌افتاد. نفهمیدم چی شد یه دفعه چنگ زد تو صورتش! صدای جیغ ملیسا رو که شنیدم، تا به خودم اومدم دیدم چشمش پره خونه. دیگه نفهمیدم چکار کردم. فقط سریع رسوندمش بیمارستان. الانم اتاق عمله.... نه نمی‌خواد. کجا بیای. اگه تونستی برو یه سر خونه ما ببین ملوس چکار می‌کنه. من که همین طور وِل کردم اومدم.

حس فضولیم حسابی گُل کرده بود. دلم می‌خواست ببینم چه اتفاقی افتاده. این طور که فهمیدم دو خواهر باهم دعوا کردند و یکی زده چشم دیگری را ناکار کرده. اما خوب این سناریویی بود که من نوشتم. به خواهرم فکر کردم که شاید روزی این بساط او هم باشد. دوقلو داری هم سختی‌های خودش را دارد!

داشتم سناریو را تکمیل می‌کردم که صدایم کرد:

- خانم ببخشید تا کی اینجا هستید؟

+ سلام عزیزم! نمی‌دونم. منتظر تولد دوقلوهای خواهرم هستم. چطور؟

- به سلامتی. مبارک باشه. راستش نمی‌دونم کِی دخترم از اتاق عمل بیرون میاد. منم مجبورم برم خونه یه سر بزنم بیام. دوستم گفت نمی‌تونه بره. الانم وقت غذای ملوسه. می‌ترسم دیر برسم دوباره قاطی کنه! خواستم اگه ممکنه شما حواستون باشه دخترم رو آوردن بیرون کنارش باشید تا من بیام.

+ آخی؛ عزیزم. چند سالشه؟

- کی؟ ملیسا یا ملوس؟

+ ملوس دیگه. همون که خونه گذاشتین و وقت غذا دادنشه.

- هنوز دوسالش نشده.

+ ای وای خاک بر سرم! تنها گذاشتیش؟

- وااا. خانم این چه حرفیه. همیشه تنها می‌ گذارمش. فقط این بار عجله‌ای زدم بیرون یادم رفت غذاش رو بذارم. اونم غذاش دیر بشه، کل خونه رو بهم میریزه.

+ چی بگم. آخه ما بچه زیر دوسال رو تنها نمی‌ گذاریم. باشه شما سریع برید تا اتفاق بدتری نیفتاده. من حواسم هست.

- وای خدا خیرتون بده. من سریع بر می‌گردم. فقط برم غذای ملوس رو بدم و بیام. در ضمن ملوس اسم سگمونه!!

دوباره صدای تق تق در راهرو پیچید. هنوز از شوک سناریوی مسخره‌ام بیرون نیامده بودم که پرستار از اتاق بیرون آمد و سراغ مادر ملیسا را گرفت.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما