ماجراهای امین و دوچرخه
دوستی
امین:
خوش رکاب امروز از کدوم مسیر دوست داری بریم خونه؟
خوش رکاب:
من اون مسیری رو دوست دارم همش گُل و سبزه هست. همون خیابون رو میگم درختاش به هم رسیدن، انگار از یک دالان پُر از درخت رد میشی.
امین:
آهان اون خیابون رو می گی که مسیرش طولانی تره؛ ولی باحال تر و قشنگ تره. پس بزن بریم.
دوچرخه:
راستی امین امروز محمود چش بود؟ بعد بهش چی گفتی آروم شد؟
امین:
هیچی بابا همش فکر می کنه من باهاش دشمنم. از بس خیالاتی شده فکر می کنه من مانع توجه معلم به اون میشم چون نمرهام از او بهتره.
دوچرخه:
خُب تو چی گفتی؟ به نظر میاد با حرف تو آروم شد؟
امین:
چیز خاصی نگفتم راستش چند روز پیش در مورد دوستی کتابی می خوندم، توش حدیث قشنگی دیدم به اون حدیث عمل کردم.
دوچرخه:
بگو ببینم چی بوده که محمود رو آروم کرد؟!
امین:
حضرت علی علیه السلام فرمودن: اگه دوستی تون رو به زبون بیاری همین سبب میشه یِ دوست جدید بگیری.(1)خُب منم به محمود گفتم که دوستش دارم و دوستش هستم، اگه خواست می تونه تو درس خوندن رو کمک من حساب کنه.
دوچرخه:
آفرین امین خوشم اومد از کارت.
امین:
البته خوش رکاب همه اینارو مدیون مامان و بابام هستم. اونا کتابای خوب برام می خرن و سفارش می کنن زیاد مطالعه کنم.
****************************
(1)امام علی علیه السلام: بِالتَّوَدُّدِ تَكونُ المَحَبَّةُ
امام على عليهالسلام : با اظهار دوستى ، دوستى پديد می آيد.
غرر الحكم : 4194
#ارتباط_با_فرزندان
#داستان
#ماجرای_امین_و_دوچرخه