گمان نمیکنم بتوانم رمضان را برای کسی که با رمضان آشنا نیست توضیح دهم. مثلا یک غیر مسلمان را پیدا کنم و برایش بگویم از حدود دو ساعت قبل از طلوع خورشید تا حدود نیم ساعت بعد از غروب خورشید نباید چیزی بنوشیم و چیزی بخوریم. البته به همراه منع موارد دیگر... یک ماه از سال و گاهی هم در روز های بلند و گرم تابستان...
همینطور که دارم ادامه می دهم حرفم را قطع کند و با تعجب بگوید: همین. این همه منع و این همه حکم جدی! کجای این حکم ها رمضان را برای شما شیرین و خاطره انگیز میکند؟!
من با خودم میگویم خاطره انگیزی را که اصلا نپرس! به اندازه یک عمر با رمضان خاطرات شیرین داریم. به اندازهی چندین سفر نامهی دور دنیا. از آن زمان که کودک بودم و روزه نمیگرفتم یا روزهی نصفه و نیمه میگرفتم و فقط سحرها بلند میشدم و مینشستم سر سفرهی غذا و احساسی داشتم عجیب... و سوالی که چرا اینقدر همه چیز آرام است؟ اصلا این جا کجاست؟ این جا فقط شبیه خانه ی ماست. اما خیلی متفاوت است. دیشب وقتی می خوابیدم این جا اینجور نبود... تا آن زمان که اولین روزه ها را میگرفتم و به مدرسه میرفتم. افطاری های شلوغِ کلاسی و فامیلی... جلسه های قرآنِ صبحگاه در مدرسه... عصر های زمستان و فوتبال با زبانِ روزه... سفره های رنگارنگ افطار ...دوس
بعد به خودم می آیم و در برابر نگاه متعجبانهی او تلاش کنم کمی حال و هوای رمضان را برایش شرح دهم و به نظرم باز او متوجه حس رمضان نشود و فقط متوجه شود این حس رمضان مانند همه ی حس های دیگر درک شدنی ست و نه وصف شدنی... و من به همین مقدار بسنده کنم و از او دعوت کنم در تجربه ی رمضان با من شریک شود... تا متوجه شود که چرا ما این ماه را این قدر دوست داریم. وقتی از راه می رسد در آغوشش میگیریم و وقتی میرود در فراغش گریه می کنیم. و یازده ماه منتظرش می مانیم...