دندانپزشکی – 4
همان طور که دهانم را باز کرده بودم، مریم سمت چپم قرار گرفت و دکتر در سمت راست. مته مخصوص را برداشت. یک شلنگ ضخیم به مریم داد و گفت: «بکن تو حلقش» دهانم را با تمام ظرفیت باز کردم. کمی خیرهخیره نگاهم کرد و با ابروهای درهمکشیده گفت: « بیشتر باز کن» گفتم: «دکتر بیش از این دیگه جزء آپشنهای تمساحه!» با تمام قدرت مته را داخل دندان عقل فرو کرد. حس کسی را داشتم که مته را داخل دندان عقلش فرو میکنند. بیحسی کامل نبود و درد میکشیدم. دستم را گرفتم بالا تا بس کند. توجهی نکرد. انگشت میانه دست راستم را بالا آوردم که یک دقیقه صبر کند اما برداشت دیگری کرد و مته را با قدرت بیشتری به بدنه دندان فرو نمود. مریم با شلنگ، دهانم را جاروبرقی میکشید. یک دفعه دکتر از کار ایستاد. دستگاه را خاموش کرد و به طرف کمد رفت. دهانم پر از خون و درد بود. با همان حال زمزمهوار گفتم: «دکتر! طوری شده؟» نگاهش روی گوشی بود. جواب داد: «نه یادم رفت سِیو کنم!» این بار قصد کردم خانوادهاش را هدف بگیرم اما به حرمت ماه رمضان چیزی نگفتم. برای سیو کردن باید آنلاین میشد. بعد از چند ثانیه ور رفتن با گوشی گفت: «اینجا نت ندارم. میرم بالا»
به همکارش گفتم: «ماشالا تعهدی که دکتر به مریضها داره گاندی به هندیها نداشت.» گفت: «بلبلزبونی نکن. میخواهی کس دیگهای بقیهاش رو انجام بده؟» با خوشحالی گفتم: «آره خدا خیرتون بده» به سرعت به طرف راستم آمد و مته را برداشت. فریاد زد: «زینت! بدو بیا.»
ادامه دارد ...
لینک همین مطلب: «https://eitaa.com/tanzac/1325»