قبل از اینکه به چهار راه برسد چراغ قرمز شد، دستش را روی فرمان ماشین کوبید: ای بابا…
نگاهی به نمایشگر گوشیش انداخت، فاصلهی کمی تا مقصد داشت، تا گوشی را روی داشبورد گذاشت -صدای زنگ آن بلند شد: آقا اگه عجله نداشتم این گزینه را فعال نمیکردم، پس شما کجایید؟
-همین نزدیکیام دیگه خانم، چه خبرتونه!
نگران بود نکند مسافر سفرش را لغو کند. بلند گفت: اه… این چراغم که قصد سبز شدن نداره!
هنوز جملهاش تمام نشده چراغ سبز شد، درجا دنده را عوض کرد و پا را روی پدال گاز فشار داد که صدای آژیر ماشین آتشنشانی مثل پتکی روی اعصابش کوبیده شد، صدایش را بلندتر کرد: این دیگه از کجا پیداش شد؟!
تابلوی بزرگی که سر چهارراه نصب شده بود قرارش را به او یادآوری کرد: ماه رمضان، ماه تزکیه ی نفس. لحظهای مکث کرد، باید صدای نفسش را کنترل کند…