اوایل هجرت به مدینه بود. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) سوار بر الاغ، به سمت خانهی سعد بن عباده حرکت میکردند. عبدالله بن ابیّ، رئیس منافقین زیر سایهای در مسیر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نشسته بود و مردانی از قومش، دور او را گرفته بودند.
رسول اکرم (صلّی الله و علیه وآله) آنها را دید، به میانشان رفت و اندکی نشست. برایشان قرآن خواند و آنها را نصیحت کرد.
پس از اتمام کلام نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله)، عبدالله بی ابی گفت:
«در خانهات بنشین و هرکس که به آنجا آمد، او را نصیحت کن! حرفهایت را به مجالسی که از آن خوششان نمیآید[1] نیاور!»
عبدالله بن رواحه که در مجلس بود گفت:
«اتفاقا به مجالس ما و خانههای ما بیایید. به خدا قسم ما حرفهای شما را دوست داریم!»
عبدالله بن ابیّ، شعری در ذمّ عبدالله رواحة میگوید و رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) از مجلس میروند.
سعد بن عباده ایشان را میبیند در حالی آثار غصب، در صورتشان مشخص بود.[2]
با توجّه به سابقهی عبدالله بن ابیّ که قرار بود حاکم مدینه بشود و حضور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) در مدینه، مانع به قدرت رسیدن او شده بود، حسد و کینهی او نسبت به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) روشن بود.
کما اینکه حین ورود رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) به مدینه نیز عبدالله بن ابیّ به ایشان به گفته بود: «به دیار ما نیا!»[3]
با توجّه به همهی این قرائن، قابل پیشبینی بود که در آن مجلس، استقبال گرمی از ایشان نخواهدشد، با این حال به آن مجلس رفتند.
اصلا سیزدهسال تبلیغ در مکّه، با آن همه آزار و اذیّت، نشان میدهد که برای تبلیغ، رضایت مخاطبان شرط نیست.
[1] کنایه از مجلس خودشان
[2] موسوعة التاریخ الاسلامی، محمدهادی الیوسفی الغروی ، الجزءالثانی، صص 69-70
[3] همان، ص 22