مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب محکمه
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
محکمه

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ سه‌شنبه, 28 آذر 02

محکمه

در حجره نشسته بودم و داشتم دیون خویش به حجره‌های پس و پیش را شماره و با خود محاسبه می‌کردم که چند وقت دیگر کار در شورا باید تا دیون صاف شود که گویند کاسب جماعت ابتدا قرض بود و آن گاه دست و پا درآوردی. ناگهان میرزا عبدالله آجری سررسید و گفت: «سلام شیخ بعدی. مشکلی دارم. بازگویم؟» گفتمش: «بفرما» آهی کشید و گفت: «سال پیش میرزا اکبر طباخ به در حجره‌ام آمد و آه کرد و ناله که بازار کساد است و گوسفندان همکاری نمی‌کنند و ...  . دویست سکه قرضش دادم. همان سکه‌ها حجر‌ه‌اش را از یک زیرپله‌ای نمور به بهترین غرفه بازار بدل کرد. اکنون تابلو زده "طباخی اکبر و خانواده به جز عروس کوچیکه که اطراف قزوین، باغ‌ اجاره کرده." هر چه بهش می‌گویم لامروت! پولم را بده انکار می‌کند. انگار نه انگار!» آجری بدینجا که رسید زر زیر گریه. گفتمش: «آب برای آجر خوب نیست. اشک‌هایت را پاک کن» در همان حال گفت: «خدا رحمت کند شوهر عمه‌ام حاج میرزا اسماعیل چاه‌کن را. او هم شوخی‌های این چنینی می‌کرد» گفتم: «خدا عمه‌ات را هم بیامرزد. عمه خوبی داشتی» گفت: «آری لکن زنده است. خدا خاله شما را هم حفظ کند» از دعا برای اقوام هم که فارغ شدیم گفتمش: «شیخ! چرا غصه؟ برویم محکمه پرونده‌ای برایش ترتیب دهیم به بزرگی دفتر خیانت واگنریان علیه پوتینیان» گفت: «چی شده؟» گفتم: «هیچی! یه لحظه رفتیم 2023. بریم عدلیه»

عدلیه مثل همیشه شلوغ بود. مردم در رفت و آمد و جنب و جوش. ما را به شعبه قاضی برکاتی ارجاع دادند. شیخی بود استخوان‌ خردکرده و مو در آسیاب سپید نکرده. ما وقع را برایش شرح کردم. گفت: «برگه دارید از بدهکار؟» آجری برگه‌ای درآورد. برکاتی برگه را گرفت و برانداز کرد. سپس گفت: «خوب است. دم در دو تا فتوکپی بگیرید و تو سامانه "بصره من" هم ثبت نام کنید.» گفتم: «سامانه چیست؟ کپی چیست؟» گفت: «شرمنده. خط روی خط است. بروید دم در و به میرزابنویس دو قران بدهید تا عریضه را مکتوب سازد. سپس به خدمت منشی من بیایید تا پرونده برایتان تشکیل دهد.» رفتیم دم در. میرزابنویس ده قران گرفت. گفت: «دو قران سهم من و هشت قران زیرمیزی است» دادیم و خدمت منشی رفتیم. منشی گفت: «از احوالتان خبر دارم. اولویت ندارد. بروید دو هفته دیگر» رفتیم و دو هفته بعد برگشتیم. گفت: «ببخشید مقصود دو ماه بود.» گفتمش: «مگر مسخره شماییم؟» گفت: «اهانت می‌کنی؟ سه ماه دیگر» ترسیدم باز بتازم. برگشتیم. سه ماه بعد دوباره رفتیم. منشی گفت: «درود بر جناب بعدی و آجری وقت‌شناس. ولی متاسفانه پرونده گم شده است.» آجری گفت: «نخواستم. کاغذ دینش را بدهید» منشی گفت: «سیستم‌ قطعه.» آجری گفت: «چه قطع است؟» گفت: «هیچ، شوخی کردم. متاسفانه کاغذ لای پرونده بوده است. می‌توانید از اکبر طباخ کاغذ دیگری بستانید؟ دوباره برایتان پرونده می‌سازم با نصف قیمت» القصه دیدم اگر بمانیم بدهکار می‌شویم، دست آجری را گرفتم و از آنجا بیرون بردم. عاقبت اکبر طباخ با نصیحت بزرگتر‌های بازار پذیرفت مال آجری را قسطی پس بدهد. تا می‌توانید خود حل نزاع کنید و کار به بیرون نکشانید.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما