در این چند هفتهای که از شهادت حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سابق سپاه قدس میگذرد فراوان از او گفته و نوشتهاند. قصد نویسنده تکرار مکررات نیست که هم وقت مخاطب را میگیرد و هم برای نگارنده لطفی ندارد. غرض، پرداختن به آن چیزی است که قاسم را «قاسم» کرده و این میزان محبت او را در دل مشتاقان و علاقهمندانش قرار داده بود.
قاسم سلیمانی در یک دست تفنگ مقاومتی داشت که پیشانی دشمنان ایران و اسلام را هدف گرفته بود و در دست دیگر، شاخه گل وحدت برای هموطنان، همسنگران و همکیشان و بلکه ناهمکیشان. قاسم در منزل شهدا چون پدربزرگی مهربان، کودکانشان را در آغوش میگرفت و میبوسید و در میدان نبرد چون پلنگی غُران، به مواضع دشمن یورش میبرد.
همان قاسم حسینیتبار که عباسوار، مواضع اسرائیل را در جولان موشکباران کرد و دهها میلیون دلار به این رژیم خسارت زد، وقتی فهمید تحریمهای ترامپ داروی بیماران خاص را کمیاب کرده، علیگونه از شبکه گستردهاش در کشورهای منطقه بهره گرفت و داروی بیماران را در حد توان تهیه کرد. شاید حال که او نیست برخی بیماران دریابند چه کسی دارویشان را فراهم میکرد.
همان سلیمانی که فرماندهی یگانهای نظامی محور مقاومت را بر عهده داشت و تار و پود وجودش با مفهوم «مقاومت» عجین شده بود وقتی میدید در داخل کسانی گاه از روی بیانصافی و گاه به خاطر غرضورزی، وحدت ملی را هدف میگیرند، کشور را دستهبندی میکنند و برچسب خودی، ناخودی و نخودی به ملت میزنند لب به شکایت باز میکرد و همه را به وحدت زیر پرچم اسلام و ایران فرامیخواند.
قاسم سلیمانی رفت و همه را در سوگ خود نشاند. امید که مرام «قاسمی» هرگز نرود.