مرام مردانگی:
چندتا سرفه زد؛ اکسیژن را گذاشت روی صورتش، کمی که آرام گرفت، اکسیژن را برداشت و ادامه داد:
+حتی توی کوچه ها هم پر بود از جسد، صدام نامرد اینقدر گاز خردل زده بود که یک نفر هم زنده نمونه، صدای گریه دختر بچه ای را شنیدم، که توی بغل جسد مادرش داشت گریه میکرد، رفتم سمتش ماسکم را گذاشتم روی صورتش و..... اینجوری بود که خودم جانباز شدم.
ازش پرسیدم: این کار را از چه کسی یاد گرفته بودید؟
+ اون سالها بین بچه های رزمنده همیشه صحبت بود که میگفتن مرام و مردونگی رو باید از اون آقایی یاد گرفت که رفت لب فرات و تشنه برگشت.