معرفت 1
« [1] الهِی هَبْ لِی كَمالَ الانْقِطاعِ الَیْكَ، [2] وَ انِرْ أَبْصارَ قُلُوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها الَیْكَ، حَتّى تَخْرِقَ أَبْصارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ، فَتَصِلَ الى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ [3] تَصِیرَ أَرْواحُنا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِك»[1].
فراز دوم که عطف به کمال انقطاع است : چشمهای قلوب ما (نفس و روح ما که مرتبة اصلی وجود ماست و اوست که خود ماست) را به نور نگاه به خودت روشن کن.
روح من تو را ببیند. مهمترین ثمرة دیدن شیء آگاه شدن و شناخت به اوست و مراد از این که روح ما خدا را ببنید، این است که با تمام وجود او را درک کند، حضورش را و عظمتش را بیابد. پس در این فراز از خداوند معرفت به خودش را طلب می کنیم.
مثلا «هوا و اکسیژن» با چشم سر قابل دیدن نیست. اما اگر شخصی شناخت و علم به وجود و چگونگی هوا و اکسیژن را به ما آموزش بدهد، می توانیم آن را احساس کنیم بدون این که با چشم ببینیم.
پس در این فراز از خداوند - تبارک و تعالی - می خواهیم که خدایا من با قلب خودم تو را ببینم، درک کنم و بشناسم. البته این معنا با عبارات لطیف و زیبای حضرت امیر -علیه الصلاه و السلام- بیان شده است. خدایا! چشمهای قلوب ما را به نور نگاه به خودت روشن کن. روح من با دیدن تو نورانی می شود.
عبد عارف در مقابل عبدی است که شناختی به مولایش ندارد. عبدی که بداند مولایش چه عظمتی دارد، چقدر مهربان است و اصلا هر چه رحمت و نعمت است، از عنایت اوست؛ بلکه هر چه کمال در این وجود ظهور دارد، کمال اوست و عبد مالک نیست و مولا هر وقت اراده کند این کمال را از او می گیرد. پس هر چه دارد رحمت و لطف اوست. آن موقع می گوید «نعم المولی» و هر چه در توان دارد برای خدمت به مولا به کار می گیرد.
کتاب شریف الکافی / ج1 / ص180 :
«عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو جَعْفَرٍ ع إِنَّمَا یَعْبُدُ اللَّهَ مَنْ یَعْرِفُ اللَّهَ».
در فراز اول عبودیت را از خداوند - تبارک و تعالی - خواستیم. در فراز دوم معرفت به خداوند - تبارک و تعالی - را و این روایت می فرماید که عبد شدن فرع عارف شدن است. هر چه عرفان افزایش یابد، عبودیت افزایش می یابد.
کتاب شریف الکافی / ج8 / ص247 :
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: لَوْ یَعْلَمُ النَّاسُ مَا فِی فَضْلِ مَعْرِفَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَا مَدُّوا أَعْیُنَهُمْ إِلَى مَا مَتَّعَ اللَّهُ بِهِ الْأَعْدَاءَ مِنْ زَهْرَةِ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَ نَعِیمِهَا وَ كَانَتْ دُنْیَاهُمْ أَقَلَّ عِنْدَهُمْ مِمَّا یَطَئُونَهُ بِأَرْجُلِهِمْ وَ لَنُعِّمُوا بِمَعْرِفَةِ اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ وَ تَلَذَّذُوا بِهَاتَلَذُّذَ مَنْ لَمْ یَزَلْ فِی رَوْضَاتِ الْجِنَانِ مَعَ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ إِنَّ مَعْرِفَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ آنِسٌ مِنْ كُلِّ وَحْشَةٍ وَ صَاحِبٌ مِنْ كُلِّ وَحْدَةٍ وَ نُورٌ مِنْ كُلِّ ظُلْمَةٍ وَ قُوَّةٌ مِنْ كُلِّ ضَعْفٍ وَ شِفَاءٌ مِنْ كُلِّ سُقْم».
اگر می دانستید شناخت خداوند چه نعمت بزرگی است و چه لذتی دارد، دنبال دنیا نمی رفتید و دنیا از چیزی که با پایتان لگدمالش می کنید، برایتان کم ارزشتر بود. شناخت خداوند - عز و جل - رفیق در هر وحشتی و همراه در هر تنهایی و نور در هر تاریکی و نیرو در هر ضعفی و شفاء از هر مریضی است.
فرض کنید شخصی را که شناخت عمیق از ذات باری تعالی دارد و غافل از این وجود با عظمت و با جلال و جبروت نیست و هر لحظه با روح خود این عظمت را احساس می کند و وجودش را با قلبش درک می کند. این شناخت آگاهانه تمام زندگی اش را تحت تاثیر قرار می دهد. مشکل بنده که عبد نشدم، این است که عارف نشدم، چنین شناختی را ندارم یا دچار غفلت هستم و خداوند - تبارک و تعالی - را فراموش کرده ام. البته شناخت عمیق خواب غفلت را از چشم خواهد ربود.
از خود حضرت امیر - علیه الصلاه و السلام - نقل شده است که «ما رأیت شیئا الا و رأیت اللّهقبله». چیزی را ندیدم مگر این که قبلش خدا را دیدم. رویت حضوری عمیق ذات باری تعالی که دائمی است.
دلى كز معرفت نور و صفا دید
ز هر چیزى كه دید اول خدا دید
لذا حضرت امیر - علیه الصلاه و السلام - می شود الگو برای بشریت در طول تاریخ. شناخت خداوند - تبارک و تعالی - آنقدر عمیق است که هرگز دچار غفلت نمی شود.
در سورة مبارکة انعام / آیة شریفة 91 و سورة مبارکة حج / آیة شریفة 74 و همچنین سورة مبارکة زمر / آیة شریفة 67 آمده است :
«ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ». آنگونه که باید و شاید شناخت به خداوند - تبارک و تعالی- حاصل نشده است. این همه تاکید ذات باری تعالی بر شناخت کامل و حقیقی از او نباید من را به خودم بیاورد؟! نباید از کم کاری در این زمینه خجالت بکشم؟
کتاب شریف بحار / ج4 / ص54 / وجود مقدس امام صادق - علیه الصلاه و السلام - :
ثُمَّ قَالَ یَا مُعَاوِیَةُ [بن وهب] مَا أَقْبَحَ بِالرَّجُلِ یَأْتِی عَلَیْهِ سَبْعُونَ سَنَةً أَوْ ثَمَانُونَ سَنَةً یَعِیشُ فِی مُلْكِ اللَّهِ وَ یَأْكُلُ مِنْ نِعَمِهِ ثُمَّ لَا یَعْرِفُ اللَّهَ حَقَ مَعْرِفَتِهِ ».
چقدر زشت است که 70 سال یا 80 سال انسان در ملک خدا زندگی کند و از نعمتهای او بخورد و شناخت به خداوند - آنگونه که شایسته است - نداشته باشد.
چقدر برای شناخت شایستة خداوند - تبارک و تعالی - زحمت کشیدم؟ چقدر کتاب خواندم؟ چقدر تلاش کردم؟