سهم او از دریا یک مشت آب و
وسعت دید او از دشتها یک مشت خاک است.
و اقتدار یک کوه را با سراشیبی تند و نفس نفس زدن میداند.
چندوقتیست قصد دارم قدرت خداوند را برایش توضیح دهم اما نمیدانم از کجا شروع کنم!
اگر دشت،دریا، کوه و جنگل را میدید راحت میتوانستم قدرت خداوند را به تصویر بکشم اما اکنون چشمان او…
چه بگویم!چگونه بگویم!چگونه قدرت خداوند را ترسیم کنم!
روبرویش نشستم و دستی برموهایش کشیدم و پیشانیش را بوسیدم.
دستانش با دو دست میگیرم، گرمی دستانش را حس میکنم.
میپرسد مادر چرا دستانت سرد است! بهانه میآورم که دستانم را با آب سرد شستهام، اما او درست گفت، دستانم سرد شده، سرانگشتانش با سر انگشتانم نوازش میکنم.
بدون مقدمه، دست راستش را گرفتم و دوانگشتش را به روی نبض دست چپ گذاشتم، با تعجب پرسید مادر چکار میکنی؟!
گفتم چند لحظه گوش کن! چه میبینی!
پرسیدم چه میشود؟!
گفت: چیزی را حس میکنم که از داخل به پوستم ضربه میزند و آن را بالا و پایین میکند.
پرسید اسمش چیست؟
پاسخ دادم، اسمش نبض است و این بالا و پایین، نیز میگویند تپیدن.
دوباره دو انگشتانش را گرفتم و به روی نبض گردنش گذاشتم، سکوت کرد!
پرسیدم چه میشود؟!
گفت مثل قبل بالا و پایین، نه نبضم میتپد.
بعد با تمام پهنای دستش بروی قلبش گذاشتم.
سکوت کرد و از چهرهاش مشخص بود که به فکر فرو رفت.
خودش دوباره انگشتش را به روی نبض دست چپ و بعد دستش را بروی قلبش گذاشت.
دوباره انگشتانش را به روی نبض گردن و بعد دوباره دستش را به روی قلبش میگذارد.
پرسیدم چه حس کردی؟!
گفت: یک نظمی بین آنها بود باهم میتپیدند.
برایش توضیح دادم که با تپیدن قلب، خون در رگها جریان مییابد و این خون با گردش در بدن و رسیدن به نبض، نبض نیز همراه با قلب میتپد.
تا تو بتوانی راه بروی، غذا بخوری و نفس بکشی.
خدا بدنت را با یک نظم آفریده و به سرانگشتانت توانایی داده که به جایی چشمانت باشند.
ما دو چشم داریم اما تو ده چشم برای دیدن داری.
این نظمی که در بدن ما است را هیچ کس نمیتواند برقرار کند به جزء خداوند. خداوند قادر وتواناست.
نه تنها بدن من و تو بلکه تمام بدن انسانهایی که روی کرهی زمین هستند قلبشان منظم میتپد و با جریان خون در اندامها زندهاند و کارهایشان را انجام میدهند.
دستانم را گرفت و اندکی فشار داد، گفت: مادر نگران نباش، من خدا را در نظم و پیوستگی بدنم دیدم و صدایش را در تپیدن قلبم شنیدم.
هر روز قدرت و توانایش برایم آشکارتر میشود.
درست است که جهان اطرافم را نمیبینم! اما من از خودم به خدا میرسم.
من عرف نفسه
فقد عرف ربه.