من هم کنار تو
چند دقیقه ای فرصت خواست. روی نیمکت صندلی های سرد و آهنی داخل راهرو نشست. سرما به بدنش رفت و لرزش خفیفی وجودش را گرفت. دودل بود. می توانست نظرش را عوض نکند. اما چه دردی از او دوا می کرد. دل داغدارش را چه چیزی تسلی می داد. کیف پولش را از جیب کتش در آورد. باز کرد. نگاهی به عکس پسرنوجوانش انداخت. گریست. داغ نوجوان پشت لبش سبز نشده، داغ سختی بود. مقصر موتور سوار بود اما چه فایده. عزیزش که زنده نمی شد.
تنها آمده بود. زنش نتوانسته بود قدم از قدم بردارد. از وقتی عزیزشان زیر خاک رفته بود، زنش هم پس افتاده بود. دستی روی عکس پسرش کشید و با صدایی که اگر کسی آن اطراف بود، به راحتی می شنید با پسرش حرف زد:
- فایده مردنش چیه؟ مصطفی، تو که جات تو بهشته. بزار از خونت بگذرم که منم بیام پیشت تو بهشت. کمکم کن.
دست روی زانو گذاشت و بلند شد. به جای رفتن به جایگاه، به سمت اتاق رئیس رفت.
رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : مَن عَفا عِندَ قُدرَةٍ عَفا اللّه ُ عَنهُ يَومَ العَثرَةِ .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هر كس هنگام قدرت [بر انتقام] گذشت كند، خداوند در روز لغزش از او در گذرد.
كنز العمّال : 7023.
#به_انتخاب_تو
#سیاه_مشق
#تولیدی
#حدیث
#داستانک