افراد بسیاری در زندگی خود گرفتار مشکلات رنگارنگ هستند ، عده ای فقیر و بیمار و عده ای در ارتباط با دیگران دچار تنش و عده ای در محیط خانواده با همسر و فرزندان و یا پدر و مادر خود مشکل دارند گاهی اوقات این تنش ها به دعوا و درگیری منجر می شود تا جایی که زندگی انسان را مختل می کند . در این زمان ها همه می خواهند خود را از گرفتاری نجات دهند و به عافیت برسند اما راه آن را نمی دانند ریشه بسیاری از گرفتاری های اجتماعی ما مربوط به زبانمان است ، به دلیل این که نمی توانیم زبان خود را کنترل و مدیریت کنیم همیشه گرفتار تنش و اضطراب هستیم و درگیری با دیگران جزء جدایی ناپذیر زندگیمان می شود خدای متعال در قرآن کریم نسخه بسیار جامع و کاملی برای رفع گرفتاری های اجتماعی ما ارائه می دهد ، می فرماید : قُلْ لِعِبادِی یَقُولُوا اَلَّتِی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ اَلشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ [1] به بندگانم بگو: «سخنی بگویند که بهترین باشد! چرا که (شیطان بوسیله سخنان ناموزون)، میان آنها فتنه و فساد میکند! اگر انسان عاقلانه زندگی کند و زبانش را با عقلش پیوند دهد همواره در آسودگی و آرامش زندگی می کند ، برای این که زبانمان عاقلانه بچرخد و چرخ زندگیمان را سالم به مقصد برساند لازم است قبل از سخن گفتن کمی فکر کرده و به عاقبت کلامی که می گوییم کمی بیاندیشیم ، امیر المؤمنین علی علیه السلام در بیانی نورانی فرمودند : «لِسَانُ الْعَاقِلِ وَرَاءَ قَلْبِهِ وَ قَلْبُ الْأَحْمَقِ وَرَاءَ لِسَانِه » [2] زبان عاقل ، پشت قلب او قرار دارد ، و قلب احمق ، پشت زبان او جای گرفته است ( عاقل ، با اندیشه سخن می گوید ونادان بی فکر ) شرح : انسان عاقل ، وقتی بخواهد سخن بر زبان آورد ، نخست به دل و اندیشه خود مراجعه می کند ، معنی آن سخن و نیکی یا بدی آن را با عقل و شعور خود می سنجد ، نتیجه یی را که ممکن است از آن حاصل شود حساب می کند ، و هنگامی که به درستی و خوبی سخن خود اطمینان یافت ، آن را بر زبان می آورد ، اما احمق ، بر عکس رفتار می کند، یعنی هر سخنی که به زبانش آمد ، نسنجیده و بدون فکر و اندیشه بیان می کند ، و پس از آن که سخن او ، در دیگران ، تأثیر بد گذاشت ، تازه بفکر می افتد که آیا سخنش درست بوده یا نادرست، به همین دلیل است که آنان که احمقانه زندگی می کنند همواره در تمام روابط اجتماعی خود گرفتار بوده و رنگ آسایش را به خود نمی بینند .
سوره إسراء ، آیه 53 نهج البلاغة (للصبحی صالح)، ص: 476