مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب مهمان‌ نوازی عراقی‌ها
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
مهمان‌ نوازی عراقی‌ها

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 27 آذر 02

مهمان‌نواز

انگار آفتاب دارد انتقام می‌گیرد. نیزه آتشینش را بر مغزم فرو کرده است. قطره‌های عرق مثل شرشر ناودان از پیشانی و گونه‌ام پایین می‌ریزد. گرسنگی و تشنگی دست به دست هم داده و طناب طاقتم را بریده‌اند. به راه رفتن ادامه می‌دهم. بی‌رمق می‌خزم. به موکب می‌رسم. نوحه ملاباسم فضا را پر کرده است: «هلا بکم یا زواری هلا بکم» دارند کباب ترکی می‌دهند. جوانی بیست و چند ساله چاقو به دست، گوشت را از سیخ عمودی می‌کند و لای نان می‌گذارد. موهای فرفری دارد و سبزه‌روست. ابروهایش چون هلال شب اول شوال، آسمان پیشانی‌اش را شکافته است. بغل‌دستی خیارشور و گوجه وسط ساندویچ می‌کارد و نفر آخر سس فلفل اضافه می‌کند. بوی تازه نان و گوشت فضا را پر کرده است. به جبر معده، دنبال انتهای صف می‌گردم. هفتاد، هشتاد نفر در صف‌اند و لحظه‌ به لحظه اضافه می‌شوند. پشت سر میانسالی چاق می‌ایستم. با دوست لاغرش درباره پذیرایی موکب‌ها صحبت می‌کنند. سری تاس دارد و  ابروهایی پرپشت و لب و دهانی کوچک. بینی‌اش پهن است، شلوار جین آبی پوشیده، تی‌شرت سفید و کتانی آدیداس مشکی. آدامس داخل دهانش را تف می‌کند پشت چادر موکب‌ها و سر جایش برمی‌گردد. بلند می‌گوید: «اونجا بهتر بود» دوستش لبخندی ریز می‌زند. ادامه می‌دهد: «کاش از همون کاظمین می‌رفتیم. این‌ها گدا گشنن.» نفس عمیقی می‌کشم. سرم را به عقب برمی‌گردانم. تقریبا صد نفر پشت سرمان هستند. آرام‌آرام جلو می‌رویم. تپل میانسال همچنان گداگشنگی میزبانان را مسخره می‌کند و غش‌غش می‌خندد. هنذفری می‌گذارم. چشمانم را می‌بندم و زیر لب زمزمه می‌کنم: «کنار قدم‌های جابر، سوی نینوا رهسپاریم» نوبتش می‌شود. جوان سبزه‌روی عراقی، ساندویچش را می‌دهد. لایش را باز می‌کند. نعره می‌کشد: «گوجه خیارشورش کو؟» همه کارکنان موکب خیره می‌شوند. جوان عرب انگار منظورش را فهمیده است: «حاجی خلاص. عفوا» فریاد می‌کشد: «مرده‌شورتو ببرن سوسمارخور» ساندویچ را به زمین می‌کوبد، جوری که دستش درد می‌گیرد. با دست دیگر کتفش را می‌گیرد و مثل تیری که از چله کمان رها شده می‌رود. نوبتم می‌رسد. تا غذایم حاضر شود به نوشته پرچم سبز کنار موکب نگاه می‌کنم: «حب الحسین یجمعنا»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما