هرکه را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص وجمله عیبی پاک شد[1]
ابن سینا در اواخر نمط نهم اشارات به تبیین فلسفی رابطۀ عرفان و اخلاق می پردازد؛ به عبارت دیگر، از مبنای فلسفی اخلاق پسندیده ، با توجه به اصول و عناصر عرفان، بحث می کند. از آنجا که « عشق به حق» یکی از مسائل و موضوعات اصلی عرفان به شمار می رود، سخن گفتن از تأثیر این عامل محرک در اخلاق و رفتار انسان عاشق، سخنی بجا و بایستنی است.
ابن سینا می گوید:
العارف هشّ بشّ بسّام، یبجّل الصغیرمن تواضعه کما یبجّل الکبیر، و ینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من البنّیة و کیف لا یهشّ و هو فرحان بالحق و بکلّ شیء فإنّه یری فیه الحق، و کیف لا یستوی و الجمیع عنده سواسیة أهل الرحمة قد شغلوا بالباطل؛[2]
عارف ، خوش روی و خندان و خرم است، به خاطر تواضع و فروتنی، کوچک را بزرگ می دارد، همان طوری که بزرگ را تکریم می نماید و با افراد گمنام همانند افراد خوشنام و سرشناس، برخورد می کند. چگونه خوش روی نباشد، در حالی که او عاشق و شیدای حق است و نیز شیفتۀ همه چیز است که حق را در همۀ اشیا می بیند و چطور همگان را برابر نداند، در حالی که همه در پیشگاه او همانند هستند. شایستگان ترحّم که سرگرم باطلند.
برابر بیان بو علی در بالا، از افق وسیع و نظرگاه بلند انسان عارف، اولاً: عالم جلوه گاه رخ زیبای معشوق است. ثانیاً: عارف عاشق حق است و لذا او به همۀ مظاهر حق عشق می ورزد. کینه و کدورت، بد بینی و بد خلقی، ناشی از کوته بینی و تنگ نظری است که عشق به حق و همۀ مجاری و مجالی حق، قوی ترین انگیزه و بهترین عامل شرح صدر و وسعت نظر است.
عشق عمیق به خداوند و جمیع مخلوقات وی، منشأ مهر و محبت عمومی به همگان می شود، به طوری که فقیر و غنیّ، گمنام و نامدار، پارسا و غیر پارسا، درویش و پادشاه، در نظر او یکسانند و حتی به اهل غفلت و بطالت با دیدۀ دلسوزی و ترحّم می نگرد.
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال
پادشاهان مظهر شاهّی حق
عارفان مرآت آگاهی حق
خوب رویان آینۀ خوبی او
عشق ایشان عکس مطلوبی او[3]
خواجه در شرح این فصل می گوید:
این خوش اخلاقی با همگان و هم چنین یک سان دیدن همۀ مردم، دو اثر یک خلق و خو هستند که آن عبارت از «رضا» است، به گونه ای که هر که این اخلاق « رضایت» را دارا باشد، چیزی را منکر و زشت نمی شمارد و از هجوم چیزی پروا ندارد و نیز از دست دادن چیزی ، اندوهی در ساحت روح او ایجاد نمی کند.[4]
هم چنین بو علی در فصول بعدی می گوید:
انسان عارف در پی تجسّس و پرس و جو از اوضاع و احوال دیگران نیست و آن گاه که منکری را مشاهده می کند، سرشار از خشم و غضب نمی شود و از روی عصبانیت و کم صبری، کاری از او سر نمی زند، بلکه با لطف و رحمت برخورد می کند، چون که از سرّ قدر آگاه است. هرگاه که امر به معروف کند، با مُدارا و خیرخواهی است نه تند خویی و تحقیر.[5]
و به بیان خواجه:
همان طوری که پدر نسبت به فرزند، خیر خواهی کرده و به نیکی فرمانش می دهد، عارف هم نسبت به خلق، چنین رفتاری دارد و علت این گونه رفتار عارف ، همان مهربانی و شفقت او نسبت به همۀ خلایق است.[6]
بنابراین، در حقیقت، این عشق و محبت است که عالی ترین انگیزۀ منش والای انسانی و کارهای نیک است.
هم چنین بو علی در ضمن فصل دیگری می گوید:
انسانی که به بارگاه معرفتِ حضرت حق بار یافته و قلبش مالامال از محبت او شده، شوق ملاقات با محبوب و برچیده شدن طومار فراق ، در دریای آرزو و امیال او موج می زند و لذا او هراسی از مرگ نداشته و از صفت شجاعت بهره مند است؛ یعنی نهراسیدن از مرگ، بلکه دوستی و شوق دیدار یار ، منشأ شجاعت و شهامت می شود، چرا که اصل و اساس همۀ ترس ها و در نتیجه، ذلّت ها، به هراس از مرگ منتهی می شود.
آدمی که گوهر معرفت آموخته، بخشنده و کریم است و چرا چنین نباشد؟ در حالی که او از دل بستگی به باطل آزاد شده است. این دل بستگی و تعلق خاطر به متاع مادی و حطام دنیوی است که مورث بخل و خساست و منشأ حرص و آز است. بنابراین، کسی که با دل بستن و به باقی و پایدار از محبت به فانی و ناپایدار رها شده، آزاد و وارسته و کریم و بخشنده است. انسان عارف، خطا بخش و بزرگوار است و چگونه اینطور نباشد، در حالی که نفس او بزرگتر از آن است که اشتباهات بشری و جهالت ها و سفاهت های مردمان خام و گرفتار در دام دنیا، آن را دچار افسردگی و پژمردگی کند و از مسیر انسانیت و ادب خارج سازد. او کینه ها را به دست فراموشی می سپارد. چرا این گونه نباشد؟
و حال آن که دلش، سرگرم و مشغول به خداوند است.( تنبیه)
العارف شجاع، و کیف لا و هم بمعزل عن تقّیة الموت، و جواد و کیف لا و هو بمعزل عن محبة الباطل، و صفّاح للذّنوب، و کیف لا و نفسه أکبر من أن تخرجها ذلّة بشر، و نسّاء للأحقاد و کیف لا و ذکره مشغول بالحق.[7]
شارح محقق، خواجۀ طوسی در توضیح این فصل می گوید: کرامت نفس و بزرگواری سکّه ای است که دو رو دارد و از دو جنبه قابل تصویر است:
- کرامت یا بخشیدن منفعتی است که بخشیدن آن واجب و ضروری نیست که در این صورت، آنچه مورد بذل و بخشش واقع می شود یا جان آدمی است که نام این نوع بخشش، شجاعت است و یا اینکه مال و ثروت و امثال آن است که نامش، جود و سخاوت است. شجاعت و سخاوت هر دو امر وجودی و ثبوتی هستند.
- یا اینکه کرامت و بزرگواری عبارت است از جلوگیری کردن و اقدام نکردن به ضرری است که جلوگیریاز آن لزومی ندارد، که در این صورت، یا شخص توان ضرر زدن و زیان رساندن به غیر را دارد، ولی اقدام نمی کند که نام این گونه بزرگواری، چشم پوشی و گذشت است و یا اینکه قدرت زیان آوردن بر غیر را ندارد که نامش، فراموش کردن کینه هاست.[8] چشم پوشی و گذشت و فراموش کردن کینه ها، هر دو عدمی و سلبی هستند.
عشق به حق که سر چشمۀ بهجت و شادمانی روحی و باطنی می شود، خالق و مولّد کرامت نفس و والا منشی و بلند نظری است. «کرامت» که واژه ای قرآنی است ، صفت و فضیلتی اکتسابی است که خداوند آن را به خود و بندگان شایسته اش اسناد می دهد و در زبان فارسی، لفظ معادلی که به تمام و کمال ، محتوا و مفهوم آن را پوشش دهد، وجود ندارد،ولی معمولاً « کرامت» در فارسی به « بزرگواری ،آقایی ، بلند نظری و ...» ترجمه می شود.
«کرامت نفس » که خمیر مایۀ فضایل و مادر همۀ اوصاف عالی انسانی است، همان تخلّق انسان به اخلاق الهی است که در پرتو عشق قدسی، به نحو اتّم و اکمل زیور و زینت جان آدمی می شود.
عشق جز دولت و عنایت نیست
جز گشاد دل و هدایت نیست[9]
[1] . مثنوی معنوی، دفتر 1، بیت 24.
[2] . الاشارات و التنبیهات مع الشرح للمحقق الطوسی، ج 3، نمط نهم، ص 391.
[3] . مثنوی معنوی، دفتر 6، ابیات 3181.
[4] .الاشارات و التنبیهات مع الشرح للمحقق الطوسی، نمط نهم، ص 391.
[5] . همان، ص 392.
[6] .همان، ص393.
[7] . همان، ص 393.
[8] . همان، ص 391.
[9] . مولوی ،کلیات شمس تبریزی ( دیوان کبیر) ، غزلیات، ص499.