مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب میهمان نوازی قمی ها
امتیاز کاربران 5.0

تولیدگر متن

علی بهاری هستم. از تاریخ 25 اردیبهشت 1394 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 520 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
میهمان نوازی قمی ها

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ جمعه, 10 آذر 02




وارد حیاط خانه اش شدم. بوی مطبوع آبگوشت کل خانه را پر کرده بود. لهجه قمی غلیظی داشت. با گشاده‌رویی مرا به اتاق دعوت کرد و گفت: « داش! بی بالا.» داخل اتاق شدم. به دیوار اتاق پذیرایی‌اش، عکس بزرگی از یک میوه سبز رنگ نصب شده بود. محو تماشای عکس بودم که با صدایی شبیه فریاد گفت: دربیار داش راحت باش! با تعجب پرسیدم: معذرت می خوام! چی رو؟

گفت: « شلوارتو. شلوار خونگی بت بدم با هژده تی خشتک نفس بکشی ». تازه متوجه شدم که در همین فرصت کوتاه، لباس هایش را تعویض و یک شلوار فوق راحتی به پا کرده بود. به جرات می گویم مساحت خشتکش از هال خانه ی ما بیشتر بود! به هر حال نشستیم و گرم صحبت شدیم. وقت ناهار شد. سفره را انداخت. ناهار، همان آبگوشت خوش عطری بود که از ابتدای ورود، توجهم را جلب کرد. سبزی و پیاز و یک ظرف از همان میوه سبز رنگ بد قواره که عکسش روی دیوار بود، چاشنی غذایمان شد. تکه‌ای از سنگک کندم و به دهان گذاشتم. یک قلوپ آبگوشت و یک تکه سنگک، راهبرد غذایی ام در آن سفره بود. با تعجب بهم گفت: « این چی چیه؟ تیلیتیش کن. » گفتم: جان! گفت: تیلیتیش کن. این سوال و جواب چند باری تکرار شد تا فهمیدم. مقصودش این بود که نان را به تکه های کوچک تقسیم و در آبگوشت غوطه ور کن.

برایم جالب بود که پس از خوردن هر قاشق، تکه ای از همان میوه سبز رنگ بدقواره را به دهان می گذاشت و در چشم به هم زدنی قورت می داد. پرسیدم: اسم این میوه چیه؟ با خنده گفت: شادیُوو!! میوه نی که! قنبیده. از سوالم خجالت کشیدم و دیگر تا آخر ناهار هیچ نگفتم. مشغول تامل در ساختار و معنای عبارت (شادیوو) بودم که ناگهان تلویزیون را روشن کرد و همزمان با صرف غذا به تماشای فوتبال مشغول شد. من تلویزیون را نمی دیدم و پشت به آن سر سفره نشسته بودم که فریاد (چِکِه چِکِه) اش به آسمان برخاست. گفتم «آقا! چک چیه؟ بدهی داری به کسی؟ نگرانی؟» گفت: « نیستی با منو. میگم چکه این مهاجمه لامصب.» تازه متوجه مقصودش شدم. چکه در زبان او یعنی عجب حرکت خارق العاده و تحسین برانگیزی انجام داد.

مرد مهمان نوازی بود ولی از بس پرسیدم و او توضیح و جواب داد، طاقتش تمام شد. برخاست و گفت « داش پاش برو انقذه سوال نپرس. اندفعه هم تا زبون ما رو نسوندی، نیای اینطرفاوو! نمیایووو!»

یک قوطی سوهان و یک نیمه قنبید بهم داد و راهی ترمینالم کرد.

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما