نیم ساعت بعد، رسیدیم به آتشکده.
اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد، حوض بزرگ وسط حیاط بود. همون جا توی حیاط، چند دقیقهای معطل شدیم تا هماهنگیهای لازم انجام شد و رفتیم داخل...
داخل آتشکده هم مثل بیرونش خلوت بود. فکر کنم نماز جماعتشون تموم شده! شاید هم مثل مسیحیها فقط یک روز در هفته اینجا جمع میشن
در ساختمان آتشکده، چند مرد با لباسها و کلاههای سفید دیدیم. هما گفت: «اینها روحانیهای زرتشتی هستند که بهشون «موبد» گفته میشه».
هما دوربین عکاسی رو از توی کیفش درآورد
من هم تازه یادم افتاد که میخواستم با گوشیم عکس بگیرم!
دو سه تا عکس گرفتم؛ بعد یک نفر اومد و ما رو راهنمایی کرد به سمت اتاقی که در اون هم یک آقای لباسسفید و کلاهسفید دیگه نشسته بود.
موبد با روی باز از ما استقبال کرد و تعارف کرد که بشینیم.
اولش هما یک مصاحبه کوتاه با آقای موبد کرد.
بعد، گفت: «در واقع انگیزه اصلی ما برای اومدن به اینجا، اشتیاق و کنجکاوی این دوستمون بوده. حالا هم تعدادی سؤال داره. اگر اجازه بدید،ازتون بپرسه».
موبد گفت: «حتماً. خیلی کار خوبی کردی که اومدی دخترم »
راستی اسمت چی بود؟
گفتم: «اسمم ریحانه بود... البته هنوزم هست!»
هما آرنجش رو آهسته زد به پهلوم.
موبد زد زیر خنده و گفت: «خب ریحانه خانم، چه سؤالی داشتی؟... الان میگه هنوزم دارم!»
خندیدم. خواستم یه جواب دیگه بدم؛ ولی به خاطر هما چیزی نگفتم.
دفترچه رو باز کردم و سؤالاتم رو شروع کردم:
چرا بعضیا میگن دین زرتشتی اصلاً دین نیست؟
موبد لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت: «خب این رو باید از خودشون بپرسی!»
چند لحظه سکوت کردم ...
موبد ادامه داد: «ببین، بذار یه کم از دین خودمون برات بگم؛ بعد خودت قضاوت کن:
ما هم مثل شما نماز و عبادت داریم؛
بهشت و جهنم رو باور داریم؛
خدا و شیطان داریم که بهشون میگیم اهورامزدا و اهریمن؛
کتاب مقدس داریم؛
طرفدار نیکی کردن و انجام کارهای خوب هستیم.
حتماً میدونی شعار اصلی و معروفمون چیه؟
گفتم: «بله. گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک»
گفت: «آفرین. حالا به نظرت یک دین، چه چیزی داره که ما نداریم؟! »
گفتم: «هیچی! حالا میتونم سؤال بعدیمو بپرسم؟»
ادامه دارد...