توی دلم گفتم: «خدا بگم چی کارت کنه نازنین! نمیذاری یه ثانیه آدم خوشحال بمونه!»
نازنین که توی دل من رو نشنیده بود، گفت:
«ضمناً از قوانین بردهداری، حقوق نابرابر زن و مرد، اعدام و انواع مجازاتها هم حرفی در گاتها زده نشده...»
این دفعه دیگه زود خوشحال نشدم. چون می دونستم دو ثانیه دیگه بر باد میره!
«بله، این قوانین توی گاتها نیست. چون اصلاً قوانینی در گاتها نیست!»
گفتم: «خب یه دفعه بگو هیچی توی گاتها نیست دیگه!»
گفت: «نه. من اینو نمیگم. ولی این سؤالت رو نگه دار؛ هر وقت گفتم، دوباره بپرس تا یه چیز دیگه هم اضافه کنم.
حالا دوباره سؤالی رو که قبلاً پرسیدم، تکرار میکنم:
این تعالیم زیبا و مترقی که در مورد آیین زرتشت ادعا میشه، از کجا اومده؟
اگر از گاتها اومده، نشونمون بدند.
اگر از بقیه اوستا و بقیه کتابهای زرتشتی اومده، مگه نگفتند اونها اعتباری ندارند؟! مگه هزار بار به تو نگفتند: فقط گاتها، فقط گاتها؟!
اگر اونها مجازند که به سایر بخشهای اوستا و سایر کتابهای زرتشتی استناد کنند، ما هم مجاز هستیم...
بگذریم از این که بعضی از این ادعاهای قشنگ، کلاً توی هیچ کتاب زرتشتیای نیومده!
حالا اون سؤالت رو دوباره بپرس»
- من؟ کدوم سؤال؟
نازنین دستش رو جلوی صورتم تکون داد و گفت: «ای بابا! کجایی ریحانه؟! میشنوی من دارم چی میگم؟! حواست هست یا نه؟!
برم آب یخ بیارم بریزم روی سرت؟!»
گفتم: «آره بابا. حواسم هست. هم به حرفای تو، هم به حرفای موبد. دیگه جا ندارم حواسم به حرفای خودم باشه!
یه بار دیگه بگو سؤالم چی بود؟!»
دوتایی زدیم زیر خنده.
گفت: «همون که پرسیدی: یه دفعه بگو هیچی توی گاتها نیست!»
گفتم: «آهان، خب داری میگی نیست دیگه!»
گفت: «ببین فرض کن من یه کتاب به تو بدم؛ بگم هرچی مشکل پزشکی و سلامت داشته باشی، راه حلش اینجاست؛
بعد تو بری نگاه کنی ببینی فقط چند تا توصیه ساده توش هست؛ نه راه حلی برای انواع بیماریها داده؛ نه روش کاملی برای حفظ سلامت.
خب چی کار میکنی؟
آیا عاقلانه هست که اون کتاب رو مرجع اصلی مسائل پزشکی و سلامت خودت قرار بدی؟
معلومه که میگی: نه.
ادامه دارد...