من یک جوان روستایی زاده هستم. پدرم در کار پرورش و صادرات خر بود. او خر تولید می کرد، می پروراند و به کشورهای دور و نزدیک صادر می نمود. این کار او باعث می شد آمار صادرات غیر نفتی کشور بالا برود و اقتصادمان در مقابله با تحریم های ظالمانه مقاوم گردد. پدرم می گفت اگر حمایت دولتی بشود می توانم ظرف مدت یک سال شرکت «خر گستر» را تاسیس کنم و آمار تولید خرهای باکیفیت صادراتی را سه برابر کنم. پدر همیشه از بخش نامه ها و کاغذ بازی های وزارت کشاورزی انتقاد می کرد. می گفت یک روز بخش نامه می زنند تولید و پرورش خر ممنوع است؛ می خواهیم از قبرس وارد کنیم، روز دیگر صادراتش را آغاز می کنند. با عصبانیت می گفت کدام خری ... لا اله الا الله ... می گفت کدام خری را می توان قبل از تولید صادرات نمود؟ اول باید طویله تاسیس کرد که متاسفانه وام تاسیس طویله هم نمی دهند. یعنی آن مبلغی که می دهند کفاف لانه مرغ هم نمی دهد چه رسد به طویله خر. چون خرهای ما در طویله های مدرن و خنک پرورانده می شوند. صبح ها برای شان بتهوون پخش می کردیم، ظهرها تصنیف سنتی گوش می دادند و شب ها هم عصر جدید می دیدند! داشتم می گفتم. بعد از تاسیس طویله باید نژاد برتر خر را وارد کنیم که بتواند خر با دوام و کاری تولید کند. در حال حاضر بهترین نژاد خر در اختیار بریتانیا است که متاسفانه چون تحریم بودیم به ما نمی داد. بنابراین مجبور بودیم از داخل تولید کنیم. خلاصه تولید خر با مشکل مواجه شده بود. حتی مدتی بعد صادرات را هم تحریم کردند. متاسفانه محموله خرهای پدرم سوار بر یک کشتی باری به سمت کانادا می رفت که وسط راه پلیس دریایی به جرم قاچاق الاغ، کشتی را توقیف کرد. خرهای پدرم چون زیر بار حرف زور نمی روند عصبانی شدند و با جفتک دو تا از پلیس ها را کشتند. البته بعدا فهمیدیم که آن ها پلیس نبوده اند و در لباس پلیس، دزدی دریایی می کرده اند. برای همین تصمیم گرفتند در سازمان ملل از پدرم به عنوان حامی حقوق خرها تقدیر کنند که چون تحریم بودیم ویزا ندادند. خلاصه اوضاع سخت شده بود. پدرم که دید وضعیت این طور است تصمیم گرفت مرا به شهر بفرستد تا آن جا کار کنم و پول دربیاورم. من هم در یک رستوران در شمال تهران مشغول شدم. آن جا آشغال ها را جمع می کردم و روزی 50 هزار تومان معادل 4 دلار مزد می گرفتم. اما دیدم فایده ندارد. به روستا برگشتم و وام خود اشتغالی گرفتم و همراه پدرم در کنار پرورش خر، به دامداری روی آوردیم. درآمدش خیلی خوب بود. یک گوسفند تپل می فروختیم و با پولش می آمدم تهران عشق و حال. تا این که یک محموله گوسفندهای پدرم را لب مرز گرفتند. هر چه پدرم دلیل آورد که صادرات غیر نفتی داشته و ارز وارد اقتصاد می کرده قبول نکردند. ماجرا از این قرار بود که خریدار گوسفندها به طور غیر قانونی آن ها را از مرز خارج می کرد و پول کلانی به جیب می زد اما کاسه و کوزه ها را سر پدر تولید کننده و مظلوم من شکستند. الان پدر به جرم اخلال در اقتصاد کشور زندانی شده است اما آن آقا که گوسفندها را قاچاق می کرد ارز دولتی دریافت می کند و پارسال هم به عنوان تولید کننده نمونه 50 سکه گرفت. من هم تصمیم گرفتم به شهر برگردم و در همان رستوران مشغول به کار شوم. البته خدا را شکر حقوقم را کرده اند روزی 60 هزار تومان معادل 5 دلار. راضی ام. شکر خدا
#طنز