مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب نام توحیدی امام به گورباچوف
امتیاز کاربران 5

تولیدگر محتوا فاخر در اشراق

سوگواره اشراق هستم. همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم.
من در مرسلون تعداد 127 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
نام توحیدی امام به گورباچوف

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02

نامه توحیدی امام به گورباچف :

بند یکم :

بیا تا نوازم  یکی سازِ نو

سرایش کنم راز و آواز نو

به وزنی که فردوسی گفتارکرد

ز حکمت دل خفته بیدار کرد

سرایم کنون نامه ی شهریار

که ماند به تاریخ گزین یاد گار

فقیه و حکیم و ساست گزار

دیانت مدار و ولایت  نگار

همو کو جهان را پر از نازکرد

به عالم یکی طرح نو ساز کرد

توانا و دانا و احمد سرشت

که آید ز نامش نسیمِ  بهشت

و آن پور حیدر و زهرای پاک

درخشان تر از خورشید تابناک

بزرگ وسترگ وحسینی نَسَب

که روح خدا بود خمینی لقب

وجودش زعشق خدا شاد بود

ز هر بندِ بیگانه آزاد بود

یکی نامه ی چون سپهر بلند

پر از نکته و حکمت ی ارجمند

فرستاد سوی یلی شوروی

فرا خواند او را سوی معنوی

ز آغاز و انجام و راز  نِهُفت

بسی نکته ی ناب و ناگفته ، گفت

ز دنیا و از کار های سپنج

ز عقبا و اسرارِ  بنهفته گنج

به رمز و اشارت سخن سازکرد

یکی روزنه سوی او باز کرد

کنون بشنو آن طرح و آوای حق

نوای دل انگیز و نیکو سَبَق .

بند دوم :

به رسم زمان نامه دمساز شد

از این روی این گونه آغاز شد :

هلا صدرِ شورای سوسیال کیش !

که راهی خطیری گرفتید پیش

امید است گردید سعادت قرین

به تاریخ  نماید ترا آفرین

و هم ملت شوروی شاد باد

 ز بند وجفا جمله آزاد باد

حضور شما در چنین کار زار

تحول گزارد براین روزگار

دلیر و جسورید در کارتان

تحول پذیر است افکار تان

جهان نیز از کارت ای پهلوان

تآثر  پذیر است در این زمان

گر از نو بسازی تو آن خانه را

کمی گوش کن پند پیرانه را

در این باز بینی و این طرح نو

بیا جمله ی ناز از من شنو

که تا طرح تان پرتحول شود

برو بوم  تان پر تعقل  شود

و سرمشق گیرد ز تو خسروان

تحول پذیرد دلِ  مهتران

همه شوروی شاد گردد ز تو

در آینده  هم یاد گردد ز تو

و نیکی گزاری زخود یاد گار

بدنیا و عقبا شوی رستگار

بدیدم صلاح و فلاح  ترا

که چند نکته گویم به تو از صفا

اگر قصد تان هست اصلاح کار

مراین نکته ها را غنیمت شمار .

بند سوم :

اگر هستی در فکر سودای خویش

اگر خواهی امروز و فردای خویش

بیا پند من را کمی گوش کن

و نفی خدا را فراموش کن

ستیزه  مکن با خدای ودود

همانند اسلاف و عاد و ثمود

بیا عقل و عرفان را پیشه ساز

ز ایمان و دین زاد و ره توشه ساز

اگر خواهی توفیقِ انجام کار

وخواهی شوی تا ابد رستگار

ز قران و اسلام یک جرعه نوش

به اصلاح افکارِ شومت بکوش

که تا مرز و بومت شود پر صفا

 و لبریز گردد ز نام خدا

رها کن تو زندان جسمِ کثیف

ببین اوج  پروازِ  روحِ  لطیف

بیا سوی  لولوی لالا نگر

از این خاکدان قدری بالانگر

فلک را ببین و مَلک را ببین

مزن دست و چنگال روی زمین

ز قید عناصر رها ساز خویش

بیا سوی خورشید معنا به پیش

نگر آفتابی درخشنده را

تماشا نما شمسِ تابنده را

بیا خالق خود پرستش نما

خدای جهان را ستایش نما

که او در زمان وزمین حاضر است

بشر جمله مفطور او فاطر است

جهان جملگی جلوه ای ناز اوست

کتاب وجود جمله آواز اوست

 همه از خدا آمده در وجود

به سوی خدا می رود در صعود

تمامِ  بلندی و پستی از اوست

همه در فنا است وهستی از اوست

تو هم قطره ای ، محو دریا شوی

بناچار رو سوی عقبا شوی

مکن بیش از این وقت خود را تلف

مرو سوی دنیا  و مشتی علف

رها شو از این دام و دنیایی تنگ

ز بندِ کمونیست و الحاد و ننگ

ببین سیر آغاز و انجام خود

بخوان دفتر عمر و فرجام خود

به پیش است قبر و قیامت یقین

نماند به کس کاخ و روی زمین

بند چهارم :

زدی چنگ بر خاک افغان  سِتان

بکشتی در آن جا هزاران جوان

برو بوم آن مثل ویرانه شد

زن وکودکش جمله بی خانه شد

به هر جا و هر کشور آواره گشت

پریشان وگریان و بی چاره گشت

عجب آتشی جنگ افروختی !

گل و لاله و غنچه را سوختی

بیا پیشه کن رسم همسایگی

 که این  ظلم  باشد فرو مایگی

مزن تیشه بر ریشه ی دین مدار

نلرزد از این باد ، بیخی چنار

ز اسلاف خود درس عبرت بگیر

تعقل نما قدری غیرت بگیر

 مبادا که سر مشق گیری ز غرب

از آن خوکِ  مردار و آنبانِ چرب

شده  ابتذالش ز الحاد بیش

فرو رفته در چاهِ کردارِ خویش

بود غرب در پیچِ  مرداب غرق

نشاید شود ناجی اهل شرق

اگر تشنه ای در پی آب کوش

ز قران و اسلام چند جرعه نوش

یقین دان که قران حیاتت دهد

 از این حال مردن نجاتت دهد .

 بند پنجم :

کمونیست بارید همچون تگرگ

فرو ریخت از گل سِتان شاخ وبرگ

ولکن کنون گشته چون بُزی گرگ

فرو رفته در دست وچنگالِ  مرگ

شما گرچه آن را نوازش کنید

چو بتی شکسته ستایش کنید

ولی چین و مائو  پلاسش نمود

یقین تیر تو جان خلاصش نمود

دیگر جای آن نیست جز موزه ها

فرو رفته درچاه  و در کوزه ها

پس آنک بیا و  تجسس نما

ز اسلام و مذهب  تفحص نما

مُخدِر  مپندار دینِ حنیف

نجات بشر است وطاغوت حریف

اگر کشور ما کنون شاد هست

ز قید و ستم جمله آزاد هست

شکستیم ما قفل و زنجیر را

رها کردیم از بند خنچیر را

شده  مردمِ  ما کنون استوار

ولایت مدار و حقیقت شعار

اگر این چنین شمع افروختیم

 ز دین و ز مذهب بیاموختیم

چو مذهب بود ناجی سر فراز

ندارد به تو هیچ و هرگز نیاز

برای نجاتِ خود و کشورت

کسانی که باشند دور و برت

بیا  جرعه از جام دین نوش کن

جفا هر چه کردی فراموش کن

نجات و فلاح است در دینِ حق

شبِ تار روشن شود از شَفَق

ز اشراق و از حکمتِ  بوعلی

شود فکر و مغزت کمی صیقلی

ز اسفار صدرا و نقش الفصوص

اگر خواهی آگاه  شوی بالخصوص

گُسیل دار افرادِ  با هوش و ذوق

بصیر و توانا و با شور وشوق

که آیند سوی قمِ  دانش محل

نیوشند چند جرعه شیرین عسل

و آن گاه از این حکمت ناب و ناز

کنند بهر تو کشف اسرار و راز

و تو هم قرینِ  سعادت شوی

ز چنگِ کمونیزم  راحت شوی

چو فردا نمایان شود شمسِ دَی

شود شام  یلدا ی از بیخ   پَی

30/9/1397 (= شب یلدا )

*****

شاعر : محمد امین صادقی اُرزگانی

نقل از : باغچار نامه .

تلفن همراه: 09127482170

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما