مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب نتیجه هزاران ساعت بازی
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر سایر

صدف هستم. از تاریخ 20 فروردین 1397 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن تولیدگر سایر تولیدگر گرافیک توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 152 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
نتیجه هزاران ساعت بازی

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 24 آبان 02

خسته و کوفته از سر کار برگشتم. شهاب داخل اتاقش با تبلت بازی می‌کرد. مادرش داخل آشپزخانه مشغول بود. خستگی و خواب‌آلودگی بر من غالب شد. نتوانستم تا آماده شدن شام بیدار بنشینم. به اتاق خواب رفتم و روی تخت دراز کشیدم. صدای خانمم از آشپزخانه آمد که می‌گفت:«عزیزم خوابت نبرد. الان غذا حاضر می‌شود.» پلک‌هایم سنگین و بسته شد.

چند دقیقه نگذشته بود که جسم سردی را روی گلویم حس کردم. ناخودآگاه چشمانم باز شد. شهاب در غفلت مادرش، کاردی را از آشپزخانه برداشته و روی گلویم فشار می‌داد. دستش را محکم گرفتم. داد زدم:«بچه چه کار می‌کنی؟» چشم‌های شهاب مثل جن‌زده‌ها، گرد و بی‌روح شده بود. لکنت زبان گرفت. نمی‌توانست حرف بزند. بغض کرد. خانمم سراسیمه وارد اتاق شد. پرسید:«چی شده؟» من که حسابی گیج شده بودم گفتم:«نمی‌دانم از آقازادتون بپرس.» شهاب زیر گریه زد. خودش را در آغوش مادرش انداخت و بریده بریده گفت:«ما…مان…من…که…کاری…نکردم.»آن شب را با استرس صبح کردم. الان چند شب است، خواب ندارم. مدام به این فکر می‌کنم، چه کار اشتباهی انجام دادم که باید شاهد چنین اتفاقی باشم. آقای دکتر، شهاب را آورده‌ام. الان بیرون اتاق نشسته است. شاید شما متوجه علت کارش بشوید.

کلید را داخل در چرخاندم. مهدیه زودتر از من در را باز کرد. سلام کردم و گفتم:«خانم جان چی شده پشت در کمین کردی؟» مهدیه همانطور که گوشه لبش را می‌جوید؛ سلام کرد و گفت:«نه عزیزم، امروز آنقدر استرس داشتم که نتوانستم هیچ کاری انجام بدهم. منتظرتون بودم تا از نتیجه کار باخبر بشوم. شهاب کجاست؟» دست مهدیه را گرفتم و به طرف مبل دو نفره داخل پذیرایی حرکت کردم. روی مبل نشستم و او هم کنارم نشست. صدایم را صاف کردم و گفتم:«به پیشنهاد آقای مشاور شهاب را برای چند ساعت سپردم به مهد کودک تا با بچه‌ها بازی کند.» دستش را کمی فشار دادم و گفتم:«حق با شما بود. من نباید برای پسرمان تبلت می‌خریدم یا حداقل باید روی میزان وقتی که با تبلت میگذراند یا بازی‌هاش، نظارت می‌کردیم.» آقای مشاور گفت:«شهاب یک بازی جدید روی تبلتش ریخته و آن را هزاران ساعت و بارها و بارها بازی کرده است. در این بازی آدم‌های مختلف (زن و مرد) را با شیوه‌های گوناگون می‌کشد. تا حدی این بازی روی روح و روانش تأثیر گذاشته و ازش لذت برده که دوست داشته تو عالم واقعی تجربه‌اش کند.»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما