ندبه های انتظار
زمزمه دعای ندبه از مسجد جمکران، او را سرخوش از عطر انتظار کرده بود. اشکهایش از پهنای صورت سرازیر شده بود. شوق رسیدن و خدمت به امام زمان(عج) او را بی تاب کرده بود. او همچنان دعا را زمزمه می کرد؛ آخر دعا صدایش بلند تر شد. مادرش خواب بود؛ با صدای امید، بیدار شد. نگران به سویش شتافت.
- امیدجان! چه اتفاقی افتاده است؟ خدای ناکرده کسی فوت کرده است؟
بغض گلوی امید را می فشرد و اجازه صحبت به او نمی داد. مادر از امید رو بر گرفت و به صفحه تلویزیون خیره شد؛ زمزمه دعای ندبه از مسجد جمکران او را نیز چون امید، بی تاب کرد و آرزو کرد کاش! بتواند در خدمت مولایش امام زمان(عج) باشد.
امید که اشک هایش را با دستانش پاک می¬کرد گفت:
مادر چگونه می توانم به خدمت مولا برسم و در خدمت او باشم؟
مادرش با لبخند گفت:
عزیزم همین که در فکر امام زمان(عج) باشید و سعی کنید به خاطر امام زمان و به نیت او کار خیر انجام دهید و از گناه دوری کنید، در خدمت مولا بودن است.
امید که از خوشحالی ذوق زده شده بود، تمام کارهایی که می توانست انجام دهد در ذهنش مرور کرد. یادش آمد که با دوستش، چند وقت قبل قهر کرده است، تصمیم گرفت با او آشتی کند و در درس ریاضی و قرآنش که مشکل داشت، به او کمک کند و ثواب آن را به امام زمان(عج) هدیه کند.
با همراهی گروه تنها راه نرفته