مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب نذری دادن در ایام محرم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر متن تولیدگر گرافیک

صبح طلوع هستم. از تاریخ 09 مهر 1395 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر متن تولیدگر گرافیک تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 38 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
نذری دادن در ایام محرم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ چهارشنبه, 22 آذر 02






به چپ و راستش نگاهی انداخت. پیاده رو مثل بیابان برهوت خالی از آدم شده بود. بوی قرمه سبزی مشامش را قلقلک داد و روده هایش در هم پیچید. دلش لک زده بود برای یک قرمه سبزی. شش ماه از آخرین باری که مادر برای او و حمید غذای خورشتی پخته بود، می گذشت. حالا بساط واکس زنی اش را درست روبروی رستورانی در آن طرف خیابان پهن کرده بود و هر روز بوی غذایی مشامش را سیر می کرد. چشم هایش را به شیشه های کدر رستوَران گره زده بود که ماشینی روبرویش پارک کرد و ارتباط چشمی اش را قطع کرد.

زهرا ماشینش را پارک کرد و رو به پسرش گفت:«محسن این غذا را ببر برای اون پسره.»

محسن_کدوم؟

_  همونی که داخل پیاده رو نشسته.

محسن به لباس سیاه و کثیف شده ی مهرداد نگاهی انداخت و در حالی که چهره در هم می کشید، گفت:« من خوشم نمیاد برم پیشش.»

_ چرا؟

_ لباساش کثیفه

_ یک نگاهی بنداز، ببین شغلش چیه؟

محسن کمی خودش را از پنجره ماشین بالا کشید، دو سه جفت کفش، تخته و جعبه های واکس اطراف مهرداد را دید و گفت:« واکسیه.»

_کار می کنه؟

_ خوب آره

_ پس لباسش به خاطر کارش کثیف شده

_ ولی...

امروز برای پختن این قرمه سبزی نذری شما به من کمک کردی و کار کردی اگر لباسات کثیف می شد نباید پیشت می اومدم؟!

محسن ظرف یک بار مصرف غذا را برداشت و به سمت مهرداد رفت. ظرف غذا را سمت مهرداد گرفت و گفت:« غذا نذری امام حسینِ.» خنده بر روی لب های مهرداد نشست. مشامش پر از بوی قرمه سبزی

شد. به یاد حمید و مادرش افتاد. بلند شد تا بساطش را جمع کند که صدای زنی او را متوقف کرد.«پسرم بیا این سه تا غذای نذری هم بگیر،ببر.» 

مهرداد به چادر مشکی زن و لبخند ریز نشسته بر لبهایش نگاه کرد. آرام دستش را جلو برد، دوتا غذاها را برداشت و گفت:« ممنون،ما سه نفریم.»

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما