بسم الله الرحمن الرحیم
نذر آزادی
سینی خرما ارده را روی سرش گذاشت و چهارزانو وسط جاده نشست. زائران حرم عبدالعظیم که از کنارش عبور میکردند، التماس دعایی میگفتند و از شهد خرمای نذری جانی تازه میکردند. کرونا حسرت پذیرایی از سیل جمعیت اربعینی را بر دل خیلیها گذاشته بود.
چشمانش را بست. یاد آن روز...
...دیدن موج خروشان عاشقان سیدالشهدا در قاب تلویزیون، بر جانهایی که در قفس آهنی زندان حبس شده بودند، تازیانه حسرت میزد.
پشت دیوارهای بلند ندامت، با اشکهایی که بر ضریح مژه دخیل بسته بودند، نذر کرد اگر تا اربعین سال بعد آزاد شود، در شارع الحسین خاک قدم زوار را سرمه چشمش کند. چوب خطهایی که روی تخت بالای سرش کشیده بود، از انتظار دوسالهاش برای آزادی خبرمیداد.
سهیل را همه به پاک دستی میشناختند، اما خوب چه میشود کرد! گاهی روزگار دست آدم را میبندد. آن روز نفهمید پسربچه از کدام روزنه مصیبت جلوی موتورش پرید که هم خانوادهای را داغدار کرد، هم سهیل را چون کبوتر بیبال و پر راهی قفس!
دوسالِ تمام فکرش این بود روزگار انتقام چه چیزی را از او گرفت؟ چرا دقیقا روزی که بیمه موتورش تمام شده باید پسرکی چون تیر از چله کمان رها شده، خودش را جلوی موتورش پرت کند!
حساب و کتابهایش سرانجامی نداشت جز حسرت. چقدر دلش میخواست مثل سالهای قبل کولهاش را بردارد و دل به نوای «قدم قدم» بسپارد و با پاهای تاول زده، به اباعبدالله سلام دهد. به جز روزشماری که از اول ورودش تهیه کرده بود، روزشمار اربعین هم داشت. به یاد سالهایی که دل به جاده میزد!
در همهمه سالن تلویزیون، فقط یک قلب ترک خورده لازم بود تا به محض شنیدن «قدم قدم» بشکند. هق هق سهیل همهمه را با سکوتی معنادار عوض کرد. کسی چه میداند! شاید همه برای آزادیاش دعا کردند!
... روزشمار اربعین 3 روز به قرارعاشقان را نشان میداد. درب زندان باز شد. سعید همراه مادرش با یک شاخه گل منتظر پدرش بود... .