حس خوبی داشتم. چیزی شبیه رضایت، آرامش و شاید هم لذت. حس می کردم حرف دلم را می زد، البته با جملاتی شیک تر و ادبیاتی دلچسب تر. با روانم برایش شعر می خواندم؛ «جانا سخن از زبان ما می گویی».جلسه ای دوستانه. خانم های جوانی از صنف متفاوت و با تحصیلات و طرز فکر و نظراتی متفاوت. چقدر خوب شد که خانم دکتر با حرف هایش به طور غیر مستقیم از عقایدم دفاع کرد، شاید من می گفتم چنین اثری نداشت. نظرات بقیه را هم شنیدیم و ختم کلام، هر کسی راهی خانه و کاشانه خود شد.
در مسیر بازگشت، هنوز توی فاز رضایت خاطر بودم و توجهی به اطرافم نداشتم. کمی طول کشید تا بفهمم دو مسافر خانم در مورد چه موضوعی صحبت می کنند. سعی داشتند نظر من را هم بدانند، « چقدر بچه ای.این دوره و زمانه، 22 سالگی سن ازدواج نیست. بیخود خودت را انداختی توی دردسر. حالا باید صد جور بله قربان بگویی و پس فردا بچه و… از زندگی چیزی نمی فهمی. صبر می کردی درسَت را بجایی می رساندی. سر کار می رفتی. خانم خودت بودی. وقت برای ازدواج زیاد بود. حالا هم حداقل 4-5 سال بچه دار نشوید. خوب مسافرت هایتان را بروید از زندگی لذت ببرید بعد خودتان را توی درد سر بیندازید. شوهرت خانه که دارد؟». «قسمت بود دیگر حاج خانم. نه خانه کجا بود». «کارمند که هست؟ گفتی پسرِ که بود؟». «نه حاج خانم. شغلش آزاد است. فلان آقا».«مادر جان چه فکری کردی در این اوضاع و احوال اقتصادی و قبول کردی؟ پدرش را می شناسم مرد خوبی است ولی حمایت مالی نمی تواند داشته باشد. یک عمر مثل ما باید بسوزی و بسازی ». «النگوهایت را ندیدم. ببینم مثل مال دختر من است یا تو عزیزتر بوده ای و بهترش را برایت خریده اند». دخترک هاج و واج نگاه کرد و با حسی عجیب گفت: «النگو؟! هنوز خرید نرفته ایم». نگاهی به دخترک کرد و با پوس خندی گفت: «کلاه سرت رفت. این مردها خرشان از پل بگذرد به هیچ کدام از قول هایشان عمل نمی کنند.». نمی دانم چرا حرف های خانم مسافر تا حد زیادی برایم عادی بود و تعجب نمی کردم. در اظهار نظرات اطرافیان این قبیل سخنان را زیاد شنیده بودم. چیزی نگفتم و پیاده شدم.
چند متری پیاده روی داشتم. نگاهم افتاد به سبزه خانم همسایه که از بازار خریده بود و توی دست هایش خود نمایی می کرد، «این همه سبزه این چه نوعشه». رسیدم منزل. بابا میوه خریده بود و داخل خانه، پشت درب گذاشته بود. کیسه ها را برداشتم ببرم داخل، چه میوه های درشتی. هنوز بابا نمی داند چطور میوه بخرد. رسیدم توی اتاق. برادر زاده ام رسید و با خوشحالی گفت لباس عید خریده، بروم ببینم. تا دیدم: «قشنگه عمه. چرا رنگ سال نخریدی؟». سلام کردم. یکی از آن طرف خانه جواب داد و گفت: «خسته نشدید از این جلسات بی فایده. چقدر حرف بی عمل می زنید. این درس خواندن شما به چه دردی خورد بلاخره.». خواستم جبهه بگیرم حوصله اش را نداشتم.
گوشی را روشن کردم و سری زدم به ایتا. «امسال عید جان هر که دوست داری برای بیرونت لباس رنگی بخر. با نشاط باش. همه این مذهبی ها دل مرده اند. «یعنی امسال مسافرت نمی روید؟». «ازدواج کن دختر. توقعاتت را کم کن. سنت میگذره».
رفتم سراغ کانال ها. «فلان سلبریتی این را گفت. «فلان مسئول آن را گفت». «توئیتر فلانی این را نوشته» اینستای آن یکی آن را نوشته. گوشی را پرت کردم روی میز. بغضم گرفته بود. «چقدر به اظهار نظر غیر کارشناسانه و بی محل و ویران کردن، عادت کردیم». «پروانه در مورد تصمیمش از خانم دکتر نظر خواسته بود؟ گفتن این حرف ها در جمع با پروانه چه کرد؟ این چه دلسوزی بی محلی بود برای انتخاب دخترک؟ نظرش به همسرش، به تصمیمش عوض نشد؟ وصل می کنیم یا قطع می کنیم؟ فقط چیزی که مطابق سلیقه تو باشد قشنگ است؟ حتما از نظر همسایه این سبزه قشنگتر بوده است. با اقتصاد خانواده هماهنگتر بوده. خودت میوه می خریدی چطور می خریدی؟ جای تشکرت است؟ چه کسی برای ما رنگ سال تعیین کرده است؟ به او چه ربطی دارد برای یک ملت رنگ تعیین کند؟ نظرش را شنیدیم، مگر آیه آمده که همه از رنگ سال اطاعت کنند؟ خودم عاقلم و بالغ، بررسی کردم. این رشته را خواندم برای فلان هدف. جرمی مرتکب شده ام. یا رشته ای غیر شرعی است؟چه جای سرزنش؟ از کی تا حالا هنرمندان الگوی ملت شده اند؟ مگر فتوا دادن می داند که در مورد درستی و نادرستی احکام دین اظهار نظر می کنند؟». انگار همه جامعه یک دوره فوق تخصص «ایراد گرفتن» گذرانده اند و در حال گذراندن طرح عملی هستند. سادیسم نظر دادن دارند. پشت این نظرات چه نیتی است؟ مطرح کردن خود؟ مشهور شدن؟ پُز دادن؟ اشک کسی را در آوردن؟ کم کردن روی کسی؟ نظراتمان چقدر سنجیده است و با رضایت خدا تدبیر شده است؟. چه آبادانی هایی، که این نظرات آن را ویران کرد. درست است باید یادبگیریم که به نظر هرکسی به اندازه خودش بها بدهیم. ولی از آن طرف وظیفه نداریم همه جا و در مورد همه چیز اظهار نظر نکنیم؟ اگر قرار باشد هر کسی در هر مسئله ای نظر خودش را بیان و اعمال کند، بدون پشتوانه علمی و شرعی که جامعه جنگلستان می شود. مخصوصا افرادی که وجهه اجتماعی مناسبتری دارند، یا با هم رابطه عاطفی قویتری دارند. نظر هر کسی در حد خودش موثر است. مشورت کار پسندیده ای است ولی پیش از تصمیم گیری. آن هم با مشاوری عاقل، باتجربه و دوراندیش، رازدار و صمیمی. در جمع های عیدانه مواظب نظراتمان باشیم. چه نظرات خودمان و چه نظراتی که از آن حمایت می کنیم. چه نوشتاری چه صوتی. چه در فضای حقیقی چه در فضای مجازی. چه بسا نظری که دلی را می شکند. به قانون خدا جسارت می کند. امیدی را نا امید می کند. باوری را می شکند. آبرویی را می ریزد. ملتی را ویران می کند.