مردم در شكلگيرى نظام سياسى حاكم مثل ساير رفتارهاى خود نقش اساسى خواهند داشت و نمیتوان بدون خواست و رضايت آنها الگوى خاصى از حكومت را بر آنها تحميل كرد. علاوه بر اين، از منظر جامعهشناختى نيز اگر حكومتى بدون رضايت و مقبوليت مردمى شكل بگيرد، در انجام كارويژههاى خود دچار مشكل شده و نمیتواند در عمل كارآمد باشد. به همين دليل، از منظر اسلام، حاكم بايد مورد پذيرش مردم قرار گيرد؛ زيرا بدون مشاركت و همكارى مردم فاقد قدرت اجرايى خواهد بود و نمیتواند احكام اسلامى را اجرا كند.(1)
اميرالمؤمنين عليهالسلام با اينكه ولايت امت را حق خود میداند و تأكيد میكند بعد از وفات پيامبر اكرم(ص) اين حق به ايشان منتقل شده است و از كار امت در ممانعت از اين حق به خدا شكايت میكند، ولى میفرمايد: «رسول خدا با من عهد كرده و فرموده است: اى پسر ابوطالب، ولايت بر مردم از آنِ توست. اگر آنها با رضايت و عافيت جمع شدند و تو را حاكم قرار دادند به كار آنها بپرداز و اما اگر درباره تو اختلافنظر داشتند آنان را رها كن.»(2)
بر اساس چنين منطقى بود كه حضرت على عليهالسلام با اينكه از سوى خدا به امامت و رهبرى جامعه منصوب شده بود و حكومتش مشروعيت داشت، ولى 25سال از دخالت مستقيم در امور اجتماعى_سياسى خوددارى كرد؛ يرا مردم با ايشان بيعت نكرده بودند و ايشان حاضر نبود حكومت خويش را با توسل به زور بر مردم تحميل كند.
بنابراین مردمسالارى دينى نه تنها توهّم و خودمتناقض نيست، بلكه واقعيتى است كه از پشتوانه نظرى محكمى برخوردار میباشد، به گونهاى كه اگر كسى بتواند فكر و انديشه خود را از سيطره آموزههاى ليبرال دموكراسى رها كند و بدون پيشداورى در مورد آن تأمّل نمايد، مردمسالارى دينى را واقعيتى غيرقابل انكار خواهد يافت.
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ
1ـ محمدتقى مصباح، نظريه سياسى اسلام، ج2، ص44.
2ـ سيدبن طاووس، كشف المحجة لثمرة المهجه، ص248.