این را باید لحاظ کنید که گاهی اوقات، افراد متکبّر، با این که به حق یقین دارند، باز هم قبول نمی کنند.[1] البته این ها فرعون نیستند و راه هایی وجود دارد که از نظر عملی آن ها را تغییر داد. مثلا یکی از اقوام بود که نماز نمی خواند. سنّش هم بالا بود. می دانستم که می داند نماز خواندن کار خوبی است ولی غرورش اجازه نمی داد که به نصیحت منِ بچّه گوش دهد. تصمیم گرفتم که برای پایمال نشدن غرورش، با او معامله کنم. آن موقع ها من چفیه می انداختم، افراد بسیاری در فامیل از چفیه ی من بدشان می آمد. (داستان های فراوان دارد و کار داشت به جاهای باریک می کشید.(
به طرف گفتم بیا معامله کنیم. من چفیه ام را بر میدارم، به یک شرط، شما باید نماز بخوانید. طرف می دانست که من برای این چفیه چه کارها که نکرده ام و برای من چیز عزیزی است. قبول کرد و الآن چند سال است که نماز می خواند. (بماند که دوسه ماه بعدش رفتم معمّم شدم.)
[1] وَ جَحَدُواْ بهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَ عُلُوًّا فَانظُرْ کَیْفَ کاَنَ عَقِبَةُ الْمُفْسِدِین نمل،14
((از روى ستم و عصیان منکر آنها شدند، اما ضمیرهایشان بدان یقین داشت، بنگر عاقبت مفسدان حسان بوده است))