وقتی خون جلوی چشمان را می گیرد تا صبحی که او را از زندان راحت می کرد فقط چند روز مانده بود، روی دیوار کثیف سلول، بی حوصله چند خط کشید. در این چند سال زندان کارش فقط فکر کردن بود، اشک های زیادی ریخته بود و حسرت های زیادی از اعماق وجودش کشیده بود. همشه تصویر روزی را مرور می کرد که با حرص و جوش فراوان سر همسرش را محکم به دیوار می کوبید و...بعد در خودش مچاله می شد و فقط آه می کشید و صورتش از اشک هایش خیس می شد. اگر آن بی ادبی همسرش را فراموش می کرد و او را می بخشید(1) الان در منزلش با زهرا کوچولوی خودش در حال حرف زدن بود. خیلی ناراحت بود که فرزندانش از نعمت پدر محروم هستند. توضیحات بیشتر در سایت بی نظیر مرکز مشاوره موسسه امام خمینی(ره): http://moshavere.org/node/1123 پی نوشت ها: 1- فَاعْفُوا وَ اصْفَحُو؛ پس ببخشید و چشم پوشی کنید. سوره بقره، آیه109