مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت هشتم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان

رضایت هستم. از تاریخ 11 اسفند 1398 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 209 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت هشتم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

#و_آنڪہ_دیرتر_آمد
#قسمت_هشتم
احمد گفت:دیوانه کجا می خواهی بروی دور و برت را نگاه کن..!
 راست می گفت گرگ ها جلوتر آمده محاصره مان کرده بودند و با چشم های براق و ترسناک خیره مان بودند
 بازوی احمد را چسبیده بودم.. احمد ساکت بود و فقط می لرزید بالاخره جسورترین گرگ ها جلو دوید! صورتم را بر شانه احمد فشردم و فریاد زدم نه... نه..!
 هر لحظه منتظر دندان‌های تیزی بودم که بر گوشت تنم فرو می روند اما خبری نشد!
احمد با لکنت گفت:نـِ نگاه کن..!
چیزی که دیدم باور کردنی نبود گرگ ها حمله می کردند اما پوزه شان از شیار نگذشته انگار دستی نامرئی پسرشان می زد..
احمد خوشحال و ناباور پشت سرهم می گفت حالا دیدی..!
حالم جا آمده بود...گفتم:عجب ماجرایی در یڪ قدمی گرگ ها باشی و.... 
احمد گفت:حالا دیگر شک ندارم که آن مرد از دنیای دیگر است.
گفتم: نکند و روح یکی از پیامبران است که از بهشت برای نجات ما آمده..؟
 احمد گفت: فردا ازش می پرسیم.
 به گرگ ها اشاره کرد و گفت نگاه کن ناامید شدند گرگ ها پوزه بر خاک می مالیدند و می رفتند.
گفتم:میدانی احمد من تا به حال حتی نمی توانستم یک نماز کامل بخوانم اما او با فرستادن آن مرد کمکمان کرد.
 احمد گفت: من هم اگر زور پدرم نبود نماز نمی خواندم. می آیی نماز بخوانیم..؟
 هیچ پیشنهادی نمی‌توانست آن قدر خوشحالم کند...
 بعد از نماز با خیالی آسوده از حیوانات درنده خوابیدیمــ. ادامه دارد..

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما