#و_آنڪه_دیࢪٺࢪ_آمد
#قسمت_شانزدهم
اشکم درامد گفتم مگر می شود فراموشش کنم؟ بگو که پدرت چه چیزی درباره او پیدا کرده..؟
با هیجان گفت: پدرم همان را گفت که سرور گفته بود.. نشانه هایش به امام غایب شیعیان فرزند ابو الحسن عسکری می ماند؛ چندین نام دارد محمد عبد الله و مهدی یادت می اید که گفت فرزند حسن ابن علی است معجزاتش را به یاد بیاوࢪ. پدرم گفت: او مه اسیر مکان است نه اسیر زمانــــ. گفتم: اما ما که شیعه نیستیم پس چرا به دادمان رسید؟! از جا پرید دست هایش را به هم زد و گفت: پدر می گوید او ولی خدا روی زمین است که به داد هر نیازمندی از هر دین و ایمانی میرسد... نمیدانی چه حال و روزی دارم از شوق دلتنگی پرپر میزنم دلم می خواهد از اینجا بروم خودم را گم کنم و باز صدایش بزنم انقدر استغاثه کنم که به کمکم بیاید و ان وقت دیگر دست از دامنش بر ندارم شده پشت سرش تا اخر دنیا میروم و دیگر یک لحظه هم از او جدا نمیشومـــــ. مثل همان مرد سفید پوش دیدی با چه شیفتگی به امام نگاه میکرد! همین روز ها راه میافتم و میروم پدرم هم به وجود سرور ایمان اورده میگوید میدانم که بالاخره تاب نمی اوری و به دنبال او میروی شوقش بیشتر در دل من ترس می انداخت تا علاقه و همدلی ام را برانگیزد کفتم واقعا میخواهی بروی خانوادات چه می شوند اگر گم و گور شوی و بلایی به سرت بیاید و سرور هم به کمکت نیاید چه چه کار می کنی.