مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت ششم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان

رضایت هستم. از تاریخ 11 اسفند 1398 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 209 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت ششم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01


#و_آنڪه_دیر_تر_آمد
#قسمتــــــــــ_ششم

گفتم عجب مردی! چه ابهتی!
احمد اه کشید و وسط دایره نشست. نمی توانستم از مسیری که انها رفته بودند چشم بردارم.
از ان احساس ضعف و بی حالی خبری نبود. حتی دیگر ترسی از بیابان و حیوانات نداشتم. دلم ارام گرفته بود .
گفتم:قربان دستش! حالمان جا امد.
خم شدم و بر ان شیار ظریف دست کشیدم. و به یاد اوردن ان دستان قوی و و ان چشم های گیرا  قلبم پر از شادی شد . کنار احمد نشستم و دستم را دور شانه اش حلقه کردم و گفتم:«خوشحال نیستی؟»
گفت:«شاید ان مرد ادمیزاد نباشد.مثلااز ملائکه باشد یا...چه میدانم».
گفتم:«بعید هم نیست ان صورت مثل ماه ان دستان قوس و ان  بوی بسیار خوش...شانه هایش را دیدی؟

اگر شانه من و تو را کنار هم بگذارند باز هم از او باریک تر هستیم».
خندیدم و گفتم:«با ان حنظل خوردنمان!»
احمد هم خندید. سر حال امده بود. گفت:«یا شاید فرستاده رسول الله بوده».
گفتم:« چقدر خود را به خدا نزدیک احساس میکنم».

با شرمندگی از احمد پرسیدم:«احمد تو نماز را کامل بلدی؟»
بر خلاف انتظارم تعجب نکرد. با محبت لبخند زد و گفت:«اب که نداریم باید تیمم کنیم».
تیمم کردیم و قامت بستیم. احمد بلند می خواند و من تکرار می کردم..

ادامھ دارد..

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما