مرســـــــلون

بانک محتوای مذهبی مرسلون
MORSALUN.IR

خانه مطالب وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت چهارم
امتیاز کاربران 5

تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان

رضایت هستم. از تاریخ 11 اسفند 1398 کنشگری رو شروع کردم و همواره سعی کردم بهترین باشم. در این مسیر آموزش های لازم را پیگیری و از اساتید و مشاوران در تولید محتوا استفاده می کنم. من در نقش تولیدگر با قالب های تولیدگر فیلم و صوت تولیدگر متن توزیع گر پیام رسان تولید محتوا می کنم.
من در مرسلون تعداد 209 مطلب دارم که خوشحال میشم شما هم ذیل مطالبم نظر بنویسید و امتیاز بدید تا بتونم قوی تر کار کنم.


محیط انتشار
مخاطب
0 0
وآنڪه دیرتر آمـد؛ قسمت چهارم

با 0 نقد و بررسی | 0 نظر | 0 دانلود | ارسال شده در تاریخ دوشنبه, 05 دی 01

#و_آنڪه_دیر_تر_آمـد
#قسمت_چهارمـــــ

جوان گفت: بیا پیش من احمد
 احمد گفت: ب.ل.ه. چشم و زد توی سرش و گفت: این ملک الموت است که نامم را میداند.
مرد گفت: نترس از من به تو خیر می‌رسد نه شر.
حالا بیااحمد. احمدگفت: نمی توانم. نا ندارم.  مرد گفت می‌توانی بیا تو دیگر برای خودت مردی شدی. صدایش آرامش بخش بود که اگر مرا صدا می زد و اگر جانم را می خواست تقدیمش میکردم.. احمد سینه‌خیز خود را به سوی او کشاند..مرد جوان دستی به سر احمد کشید و گفت: بلند شو احمد به آرامی بلند شد بر روی زانو نشست شانه هایش از خمیدگی در آمد. ترسم ریخت این چه ملک الموتی  است که جان نمی گیرد و جان می دهد!
 درست وقتی از ذهنم گذشت که  پس من چی؟ مرد رو به من  صدایم کرد: محمود و با دست اشاره کرد. چهار دست و پا به سویش رفتم دستش را جلو آورد چشمانم را بستم تا نوازش دست او را بر سر و شانه هایم  احساس کنم. چنان بوی خوشی که دلم میخواست همانطور روزها  بماند و با نوازش آن دستان بوی خوش را احساس کنم. گفت حالا بلند شو دو زانو نشستم و با چشمانم خیره صورتی شدم که پوست گندمگون بود. پیشانی‌اش بلند موها و محاسنش سیاه بود آنقدر که سفیدی صورتش به چشم می‌آمد ابروانش پیوسته بود و چشمانش مشکی. روی گونه راستش خالی سیاه زیبا بود. احمد هم حسابی شیفته شده بود..

نظرات 0 نظر

شما هم نظری بدهید
پرونده های ویژه نقد و بررسی آثار شبکه تولیدگران
تمامی حقوق برای تیم مرسلون محفوظ است | 1400 - 2021 ارتباط با ما