#و_آنڪھ_دٻࢪٺࢪ_آمـد
#قسمٺ_بٻسٺـم
سختترین کارها بردن حیوانات به کنار چشمه و قشو کردن آنهاست مشکل به درون آب می روند و وقتی رفتند دیگر از آب دل نمی کنند.
شتر نر و چموشی داشتم که تا چشمش به آب می افتاد شروع میکرد به لگد پرانی!
هر کار می کردم به درون آب نمی رفت.. تمام تنش پر از کنه شده بود..
انقدر ذله ام کرد که شروع کردم به فریاد زدن و ناسزا گفتن صدایی گفت:
-چرا به حیوان خدا ناسزا می گویی..؟ همان مرد دیروز بود.. با مردی دیگر که کوتاه تر بود..
- از دست این حیوان کلافه شدم هر کاری می کنم توی آب نمیرود میترسم جانورهای تنش به حیوانات دیگر سرایت کند.
-حق داری هم خودت خسته ای هم این زبان بسته ها دست تنها سخت است.. کمکت میکنیم.
-لازم نیست شما چرا زحمت بکشید برادر اسمتان را هم نمیدانم
-من جعفر بن خالد هستم این هم برادر محمد بن یاسر است زحمتی هم نیست اگر ما به داد برادر مسلمان نرسیم پس مسلمانی به چه درد میخورد؟!
آمد و با یک حرکت دهنه شترم را گرفت حیوان سر عقب کشید اما جعفر شروع کرد با حیوان صحبت کردن و همین شیوه او را آرام آرام به طرف آب برد. محمد وارد آب شد و شروع کرد بر تن حیواناتم دست کشیدن و قشو کردن. درست انگار حیوان خودش را تمیز می کند شتر نر باز هم سرش را پس می کشید اما مقاومت سابق را نداشت.. جعفر ناچار شد تاکمر توی آب برود شتر همراهش رفت و شروع کرد به ذوق کردن و پوست و سر و گردنش را در آب فرو بردن. خندیدم و گفتم:
- مثل اینکه جعفراقا این حیوان قسمت خودتان است و در عوض تشکر خودش شما را تا سامرا می برد..