رفته بودم دنبال یک سرِ کاری جدید. غیر از چند ماه معطلی و پرداخت هزینه های هنگفت از جیب خالی به امید کاری در آینده نزدیک، 4 طبقه را دو هزار بار با آسانسور و 40 بار با پله پایین و بالا رفته بودم به امید تحویل مدارک و رسیدن به یک کاری که از سرِکاری رسیدن به آن، سرکاری تر است آن هم شش ماه بعد با تایید برای مصاحبه !. صدبار گفتند این نیست و اصل آن کو و مهر برابر اصل این یکی چرا رنگ پریده است.
ایستاده بودم پشت درب یکی از اتاق ها که مراجعه کننده قبلی مدارکش را تحویل دهد. از خودم بیشتر دلم به حال پیرزن گوشه راهرو می سوخت. بیچاره دو ساعتی بود آن اطراف معطل بود. صندلی انتظاری هم دیده نمی شد. حیران و سرگردان گاهی کنار این دیوار می ایستاد گاهی به آن دیوار ناله می زد. ظاهرا همراه دخترش،آمده بود. دخترک از این اتاق به آن اتاق می رفت. بدون توجه گاهی کیفش را پرت می کرد در آغوش مادرش و گاهی با خشم بند آن را می کشید و چیزی از آن بر می داشت. رفتارش با بقیه مهربانانه بود و لبخند به لب و به قول امروزی ها اجتماعی با روابط عمومی بالا. چند بار به حدی از رفتارش ناراحت شدم که کم مانده بود تذکر بدهم. به حدی طلبکار بود از پیرزن انگار از اول عمر طلا برای مادرش استخراج می کرده است. بی ادب. تا اینکه کار به جاهای باریک کشید.
جلوی غریب و آشنا، توی سالنی که هر یک مترش اتاقی بود و کارمند و هزار نفر در رفت و آمد بودند، صدایش را بالا برد و رجز خواند: «ایح. تو هم شدی مادر. اگر ... را همراه خود آورده بودم بهتر بود حداقل یک کاری از دستش بر می آمد. شماها اصلا می فهمید ما جوان ها چه می کشیم و...» خلاصه تا توانست بی مقداری خودش را به نمایش گذاشت و به خیال وهم آمیزش حرف روشنفکرانه زد. آن قدر ناراحت شدم خیز گرفتم به سمتش که برادرم چادرم را گرفت و گفت: «ول کن دردسر دلت می خواهد. تذکر بدهی؟ به چه کسی؟ چشمش زحمات مادرش را ندیده گوشش صدای تو را می شنود؟». با برادرم موافق نبودم. نباید بی تفاوت می ماندم ولی تذکری ندادم.
تا رسیدیم منزل شب بود. مادر هنوز بیدار بود. این روزها بیشتر از قبل شرمنده می شوم. استرس و نگرانی در چهره اش موج می زند. نتوانسته بودم آرزوهایی که برایم داشت را رقم بزنم. کنارش نشستم و از همه خستگی ها فقط رفتار دور از اخلاقی که دیده بودم برایش تعریف کردم. مادر گفت: «دخترم بچه ها ارزشمندی و احترام به مادر را از رفتار پدر یاد می گیرند. هر مردی هر طور با همسرش رفتار کرد بچه ها هم همان را یاد می گیرند. اختلاف نظر و بگو مگوهای خانوادگی یک بحث است، جایگاه مادر و نوع نگاه به زن در خانواده یک چیز دیگر. بچه ای که بهشت را در بوسیدن دست مادرش ندید، مانعی برای طلبکار بودن و بی احترامی به مادر ندارد. کجا شنیده ای بزرگ مردی هنرش بی احترامی به همسر و مادر بچه هایش بوده است؟ قضیه نامه های امام خمینی ره به همسرش را نشنیده ای؟ امام ره سواد نداشت؟ ایمانش کم بود؟ سیاسی نبود؟ اجتماعی نبود؟ نکند فکر می کنی با همه مبارزاتش ترسو بود؟ نه دخترم بزرگ مردان تاریخ نگاهشان به زن و همسر نگاهی الهی است نه غربی و شرقی و خام و افراطی و تفریطی. درست است این دختر بزرگ می شود. خودش مطالعه می کند و بد و خوب را تشخیص می دهد. ولی عمل، طبق رفتار و باوری که ندیده کار ساده ای نیست. شاید همان بهتر که تذکر ندادی». حق با مادر بود. ما خیلی احترام ها را از بابا یادگرفته بودیم.
درود بر مردان مردی که می دانند احترام به مادر بچه، از حقوق فرزندان است.
خدایا حق با تو بود مردی که عاشق تو نیست، چطور به من و مادرم مثل تو نگاه کند؟